داستان های خلاقیت وساعت انشا
پاکت نامه
از این سری داستانک های جالب برای بچه ها تعریف کنید ودر پایان بخواهید نظر
بدهند وبا توجه به کمیت وکیفیت نظرها، علامت یا نمره ای در نظر بگیرید. این کار
باعث می شود مهارت گوش دادن در آنها تقویت شود.وهم چنین خوب فکر کنند و
دقیق تر شوند.
البته مهارت آموختن زندگی هم از طریق داستانها میسر می باشد.
واما تعدادی از نظرات برای این داستان را در پایان بخوانید.
دوقرن پیش میانگین تعداد نامه هایی که یک فرد انگلیسی در سال می نوشت،به
سه فقره می رسید.
البته این کار علت داشت.در آن زمان نامه ها بدون پاکت ارسال می شدند واز این رو هر
کس به راحتی می توانست نامه ی هر کس دیگر را بخواند.
اما شخصی به نام ویلیام مالردی ایده ای داشت که به کمک آن می توانست خصوصی
ومحرمانه بودن نامه ها را تضمین کند.ایده ی او همانا استفاده از پاکت بود. او در
سفری به فرانسه متوجه شدکه پیام افراد مهم را داخل یک پاکت کاغذی ، طوری که
از دید افراد کنجکاو مصون بماند،به این طرف وآن طرف ارسال می دارند.
ایده ی ارسال نامه ها در داخل پاکت طوری که از دید همه در امان باشد،یک موفقیت
آنی محسوب می شد.
ازآن پس حجم نامه هایی که اداره ی پست انگلیس به این و آن تحویل می داد،به طرز
سرسام آوری بالا رفت. امروزه میلیاردها پاکت کوچک کاغذی مالردی ، با ایمنی کامل
در سراسر دنیا به سفر خود ادامه می دهند.
ایده ها مانند کک از کله ی یک شخص به کله ی شخص دیگر می پرند، اما همانند کک
گاز نمی گیرند.
1- 1- سفر رفتن مفید والهام دهنده است وباعث می شودیا همان ایده های دیگران را یا
با کمی تغییر در آن ایده ها به مرحله ی اجرا گذاشته و موفق شد.
2- 2- باید نیاز انسان ها را مد نظر داشته باشیم وبرای رفعشان به چاره جویی بپردازیم.
3- 3- ایده ها نباید خیلی آنچنانی باشد.مثلا پاکت برای نامه ها ایده ی آسانی بود که به
فکر یک نفر رسیده بود ومورد نیاز هم بود.
نماینده شرکت کوکا کولا
یکی از نمایندگان فروش شرکت کوکا کولا ،مایوس وناامید از خاورمیانه بازگشت .
دوستی از وی پرسید: چرا در کشورهای عربی موفق نشدی ؟
وی جواب داد : هنگامی که من به آنجا رسیدم،مطمئن بودم که می توانم موفق شوم
وفروش خوبی داشته باشم.
اما مشکلی که داشتم ،این بود که من عربی نمی دانستم. لذا تصمیم گرفتم که پیام
خود را از طریق پوستر به آنها انتقال دهم. بنابراین ،سه پوستر زیر را طراحی کردم:
پوستر اول مردی را نشان می داد که خسته وکوفته در بیابان بی هوش افتاده بود.
پوستر دوم مردی که در حال نوشیدن کوکا کولا بود را نشان می داد .
پوستر سوم ،مردی بسیار سرحال وشاداب را نشان می داد.
پوستر ها را به ترتیب در همه جاهایی که در معرض دید بود ،چسباندم.
دوستش از وی پرسید : آیا این روش ،موثر بود؟ وی جواب داد : متاسفانه
من نمی دانستم ،عرب ها از راست به چپ می خوانند و بنابراین ،آنها ابتدا تصویر سوم ،
سپس دوم و بعد اول را دیدند ...........
نظر بچه ها :1 - همیشه مخاطب خود را بشناسیم ودر ارزیابی هایمان ،فرهنگ ،
رسوم وحتی زبان آنها را در نظر بگیریم.
2- راز موفقیت در این است که بتوانیم نظرات دیگران راکسب کنیم وبه مسائل
هم از دید خود وهم از دید دیگران نگاه کنیم.
3-چون نوشابه ضرر دارد ، وبه نفع خودش وضرر دیگران قدم برداشته بود خدا کمکش نکرد.
4-تصویرها گویاتر وموثرتر از کلام هستند.
5-........................................................
قوطی خالی
در یک شرکت بزرگ ژاپنی ،که تولید وسایل آرایشی را به عهده داشت، یک مورد
تحقیقاتی به یاد ماندنی ،اتفاق افتاد.
شکایتی از سوی یکی از مشتریان ،به کمپانی رسید.
او اظهار داشته بود که به هنگام خرید یک بسته صابون ، متوجه شده بود که آن قوطی
خالی است .
بلا فاصله ،با تاکید وپی گیری های مدیریت ارشد کارخانه ، این مشکل بررسی ودستور
صادر شد که خط بسته بندی اصلاح گردد و قسمت فنی ومهندسی نیز ،تدابیر لازم
را جهت پیشگیری از تکرار چنین مسئله ای اتخاذ نماید. مهندسین نیز دست به کار
شده وراه حل پیشنهادی خود را چنین ارائه دادند:
پایش (مونیتورینگ) خط بسته بندی با اشعه ایکس . به زودی سیستم مذکور خریداری
شده وبا تلاش شبانه روزی گروه مهندسین ، دستگاه تولید اشعه ایکس ومانیتورهای
با رزولیشن بالا نصب شده وخط مزبور تجهیز گردید. سپس دو نفر اپراتورنیز جهت
کنترل دائمی پشت این دستگاه ها به کار گمارده شدند تا از عبور احتمالی
قوطی های خالی جلوگیری نمایند.
نکته ی جالب توجه در این بود که درست هم زمان با این ماجرا،مشکلی مشابه نیز
در یکی از کارگاه های کوچک تولیدی پیش آمده بوداما آنجا یک کارمند معمولی و
غیرمتخصص آن را به شیوه ای بسیار راحت تر وکم خرج تر حل کرد:
تعبیه یک دستگاه پنکه در مسیر خط بسته بندی تا قوطی خالی را باد ببرد.
نظر برخی از بچه ها:
1- یک نفر باسواد کمتر اما هوش وخرد بالاتر استخدام شود ، بهتر است تا یک نفر با سواد
بسیار بالا اما کم خرد.
2- تمام مسائل زندگی به همین راحتی قابل حل هستند ما باید راهش را خلاقانه بیابیم.
3- راه حل مسائل را از همه ی افراد بپرسیم از هر سری یک صدایی در می آید
وهر کسی عقلی دارد.
4- ..................................
داستان بستنی قیفی
وقتی اسم نوآوری می آید ،ممکن است فکر کنیم ، یک نوآوری چیزی است
مثل پرتاب یک سفینه ی فضاپیما. ولی اغلب نوآوری ها ، ابداعات بسیار ساده ای بوده اند.
بستنی قیفی یکی از نوآوری های جالب است که داستان قشنگی دارد.
درسال 1904 آقایی به نام ارنست هاموی در نمایشگاه سنت لوییس مشغول فروختن
بستنی نونی بود، که متوجه شد دوست بستنی فروش کنار دستیش که بستنی
لیوانی می فروخت ، دیگر لیوان ندارد.
او هم فوری یکی از نان ها را قیف کرد ودا دتا به این ترتیب با استفاده از نان های
ارنست بتواند بقیه ی بستنی هایش را بفروشد.
وبه این ترتیب بستنی قیفی اختراع شد.
نظر بچه ها :
1- من اگر بودم کلی ذوق می کردم که او لیوان ندارد تا خودم بتوانم بستنی
نونی هایم را بفروشم. فکر کنم برای همین است که تا به حال نوآوری
نداشته ام. (با خنده)
2- حتی یک نفر بی سواد یا کم سواد هم می تواند خلاق باشد. نوآوری ها همیشه
یک چیز پیچیده وآنچنانی نیست .هر روز ما هم ایده هایمان را ثبت کنیم ودر اختیار
همه قرار دهیم .
3- برخی اختراعات منجر به صرفه جویی ودر نتیجه کمک به حفظ محیط زیست می شود.
4- چون خالصانه وبی ریا به دوستش کمک کرد همین باعث نو آوری ومعروفیتش شد.
در کارهایمان خدا را یاد کنیم.
5- گاهی ایده های نو در زمان نیاز فی البداهه به ذهنمان میرسد. البته هر کسی
بیشتر در شغل وحرفه ی خودش می تواند ایده های خوب بدهد.
.......................................................
ملا نصرالدین
ملا نصر الدین همیشه آرزو داشت نوکری داشته باشد که بی فرمان او دست به هیچ
چیزی نزند. تا این که به این آرزو رسید ونوکری برایش پیداشدبا همان خصوصیتی که
دلش می خواست.
روز اول که ملا خواست به مسجد برود به نوکرش گفت سجاده راببرد ودر مسجد
پهن کند. نوکرش جانماز را برد وپهن کرد. بعداز نماز ملا به منزل برگشت.
از نوکرش پرسید :" سجاده را آوردی؟" نوکر گفت: " نه شما نفرموده بودید."
ملا گفت: " عجب برو ببین آن را نبرده باشند. "
نوکر رفت وبرگشت وگفت : " خیرآقا نبرده بودند " ملا با ناراحتی گفت :
" چرا آن را نیاوردی؟ زود برو سجاده را بیاور. "
نظرات برخی بچه ها:
1- برخی افراد خیلی نادان وسفیه وفاقد نیروی تفکر خلاق هستند.
2- برخی فقط چشم وگوش بسته به دنبال دریافت دستورات ودستورالعمل
برای انجام وظایف هستند. وآنقدر فاقد نیروی تفکر وبرنامه ریزی هستند که
با تغییر موقعیت ها از ادامه ی کار باز می مانند ونمی دانند با شرایط جدید
چگونه روبرو گردندوچه عکس العملی از خود نشان بدهند.
....................................................................................
مرد بی خرد
مردی زیر باران از دهکده ی کوچکی می گذشت. خانه ای دید که داشت
می سوخت ومردی را که وسط شعله ها در اتاق نشیمن نشسته بود .
مسافر فریاد زد .هی ، خانه ات آتش گرفته است! مرد جواب داد می دانم ،
اما بیرون باران می بارد. مادرم همیشه می گفت اگر زیر باران بروی ،
سینه پهلو می کنی .
نظرات بچه ها:
1-خردمند کسی است که وقتی مجبور شود،بتواند موقعیتش را ترک کند.
2-در موقعیت های متفاوت باید تصمیم های متفاوت گرفت.
3-بسیاری از افراد مانند واگن های قطارند .باید به کار کشانده شوند.
فقط عده ی معدودی مانند لوکوموتیو هستند که هم خود قادرند با اراده
واختیار خود کار کنند وهم دیگران را وادار نمایند که کار کنند.
روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد .اوباید پول زیادی را که از یک پیرمرد
قرض گرفته بود ،پس می داد . کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج
با او را داشتند.
وقتی پیرمرد طمع کار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول را پس بدهد ، پیشنهاد یک
معامله کرد وگفت:اگر با دختر کشاورز ازدواج کند ،بدهی اورا می بخشد. دخترش از
شنیدن این حرف به وحشت افتاد وپیرمرد کلاه بردار برای این که حسن نیت خود
را نشان بدهد گفت: اصلا یک کاری می کنیم ،من یک سنگریزه سفید ویک
سنگریزه ی سیاه در کیسه ی خالی می اندازم ،دختر تو باید با چشمان بسته یکی از
این دو را بیرون بیاورد.اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد،باید همسر من شود
وبدهی بخشیده می شودواگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من
ازدواج کند وبدهی نیز بخشیده می شود ،اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود،باید
پدرش به زندان برود.
این گفت وگو در جلوی خانه کشاورز انجام شد وزمین آنجا پر از سنگریزه بود.
در همین حین پرمرد خم شد ودو سنگریزه برداشت. دختر که چشمان تیز بینی
داشت ،متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت وداخل کیسه انداخت ،
ولی چیزی نگفت!سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه
بیرون بیاورد .
اگر خوب موقعیت را تجزیه وتحلیل کنید می بینید که سه امکان وجود دارد:
1-دختر جوان باید آن پیشنهاد را رد می کرد.
2- هر دو سنگریزه را در بیاورد ونشان دهد که پیرمرد تقلب کرده است .
3-یکی از آن سنگریزه های سیاه را در بیاورد وباپیرمرد ازدواج کند تا پدرش به زندان نیفتد.
لحظه ای به این شرایط فکر کنید.
هدف این حکایت ارزیابی تفاوت بین تفکر منطقی وتفکر جانبی است
معضل این دختر جوان را نمی توان با تفکر منطقی حل کرد. ...................
به نتایج هر یک از این سه گزینه فکر کنید. اگر شما بودید چه کار می کردید؟
واین کاری است که آن دختر زیرک انجام داد :
دست خود را داخل کیسه برد ویکی از آن دو سنگریزه را برداشت وبه سرعت وبا
ناشی بازی ،بدون این که سنگریزه دیده بشود ،وانمود کرد که از دستش لغزیده
وبه زمین افتاده ،پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود!!!
در همین لحظه دخترک گفت :آه چه قدر من دست وپا چلفتی هستم!
اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است در بیاوریم،معلوم
می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است؟ ............
وچون سنگریزه ای که داخل کیسه بود سیاه بود ،پس باید طبق قرار ،آن سنگریزه
سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کندوشرطی را که
گذاشته بود به اجبار پذیرفت ودختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است.
نتیجه ای که صد درصد به نفع آنها بود.
نظر بچه ها: 1- همیشه یک یا چند راه حل برای مشکلات پیچیده وجود دارد.
2- این حقیقت دارد که ما همیشه از زاویه ی خوب به مسائل نگاه نمی کنیم.
3-هفته ی شما می تواند سرشار از افکار وایده های مثبت وتصمیم های عاقلانه باشد.
4-اگر دیگران را خوب دیده وضایعشان نکنیم به نفعمان است.