داستان عدل
از انوشیروان عادل پرسیدند: "علت عدالت تو چیست ؟ "
گفت: "روزی در عنفوان جوانی ، رفته بودم به صحرا و سواران به هر طرف می تاختند .
ناگاه پیاده ای سنگی زد به پای سگی و پای او شکست.
چند قدم که راه رفتم اسبی به پای آن پیاده لگد زد .پای آن پیاده شکست.
چند قدم آن اسب رفت. پای او به سوراخی رفت وپای آن اسب شکست.
من به خودم آمدم وگفتم :دیدی که چه کردند وچه دیدند؟؟؟!!!"
+ نوشته شده در پنجشنبه سوم مرداد ۱۳۹۲ ساعت 14:10 توسط معصومه هاشمی زاده
|