تشبیه و کار در کلاس

من این جمله ی ناقص را روی تخته نوشتم واز بچه ها خواستم کتاب را به  

چیزهای متفاوتی تشبیه کرده و بگویندو توضیحات زیر نوشته های روی تخته 

امروز بود .


کتاب مثل .........است چون ....................................................


1-   کتاب مثل خورشیداست، چون برفضای زندگی می تابد. همه جا را نورانی می کند . یخ های نادانی را آب می کند.سستی ها را از میان بر می دارد. به انسان شور زندگی و گرمای حیات می بخشد.

2-   کتاب همانند باران است چون برسبزه زار وجود می بارد. گردو خاک ها را کنار می زند.گل و گیاه دانایی را شکوفا می کند.وجود انسان را آماده ی رشد و ثمر دهی می کند.

3-   کتاب گویی نسیم است. هنگامی که می وزد ،جان را جلا می بخشد.تن را شاداب و با طراوت می کند.جسم را نوازش می کند و به روان آدمی بال پرواز می بخشدولذت و شادمانی را به انسان هدیه می کند.

4-   کتاب چون ستاره است .چون در تاریکی هم سو سو می زندو فضای خاکستری مغز را روشن می کند.

5-   کتاب مثل دریاست هم زیباست و هم به شناگران مروارید و گوهر می بخشد. هم روح را تلطیف می کندو هم روحیه را. هم به تن صفا می بخشد هم به جان .کتاب ،مروارید دانایی و صدف توانایی را به خوانندگان خود ارزانی می دارد. کتاب خوب چقدر خوب است.

6-   کتاب مثل آب است ما با آب زنده ایم. کتاب همانند گل است و هر گلی یک بویی دارد.

7-   کتاب مانند چوب جادویی برای رسیدن به آرزوهاو تغییر مسیر سرنوشت است.

8-   کتاب همچون مادر است .مهربان و دوست داشتنی.

9-   کتاب مانند نردبان است و پله های ترقی ما به حساب می آید.

       1- جمله های هر یک از دانش آموزان کنار هم نوشته شدو سپس ویرایش گردید.  

        حالا انشای زیبایی به نام کتاب داریم. 

       2-  خوب حالا کلمه ی اول یعنی کتاب ،مشبه است وکلمه هایی مثل  

        خورشید-باران- نسیم- ستاره-دریا -آب -چوب جادویی-مادر-نردبان 

مشبه به  می باشد.

کلمه هایی مانند،چون،مثل،همانند،گویی و...ادات تشبیه هستند.

بقیه ی جمله ،وجه شبه می باشد.       

 

خلاقیت

هنگامي که ناسا برنامه فرستادن فضانوردان به فضا را آغاز کرد با مشکل کوچکي

 روبرو شد. آنها دريافتند که خودکارهاي موجود درفضاي بدون جاذبه کار نمي کنند، 

جوهر خودکار به سمت پايين جريان نمي يابد و روي سطح کاغذ نمي ريزد.

براي حل اين مشکل آنها شرکت مشاورين اندرسون را انتخاب کردند.

تحقيقات بيش از يک دهه طول کشيد، دوازده ميليون دلار صرف شد و

در نهايت آنها خودکاري طراحي کردند که در محيط بدون جاذبه مي نوشت، زير آب

کار مي کرد،

 روي هر سطحي حتي کريستال مي نوشت و در دماي زير صفر تا سيصد درجه

سانتيگراد کار مي کرد.

اما روس ها راه حل ساده تري داشتند. آنها از مداد استفاده کردند.

نقد و تحلیل مفید ومختصر ذرس آدم آهنی و پیشنهاد یک روش تدریس

نفحههای آسمانی ،همواره می وزد تا روح ما را که گرفتار روزمرگی و عادت شده است به جهانی فراتر از آن چه هستیم ،سوق دهد.
گروهی خود را در معرض آن قرار داده و پرواز می کنند  و گروهی پای بست زنجیر عادت می شوندو هم چنان فرصت های طلایی برای رهایی از این انجماد را از دست می دهند . مولانا می گوید همانا برای پروردگارتان در طول روزهای روزگارتان ،بوهای خوشی است. هان خود را در معرض آن قرار دهید تا از آن برخوردار گردید. در تفسیر حدیث  ان لربکم فی ایام دهرکم نفحات الا فتعرضوالها

بوسه در عرفان یعنی چشش و برخورداری از دم لطف و نفس روحانی و نویسنده به زیبایی و در جای مناسب ،آن را به کار برده است.شاپرک با هر بوسه ،او را از لذت روحانی برخوردار می کند و عشق را در وجودش جاری می سازد و به تدریج مس وجودش در اثر همین کیمیای عشق زرین می شود و به درجه ی آگاهی می رسد. این داستان شبیه پینوکیو است. نمادهای هر دو داستان هم تقریبا یکی است . در این داستان ،شاپرک، فرشته عشق است و در آن داستان ،پری مهربان ،در این جا خفاش داریم و در آن جا گربه نره و روباه مکار .پینوکیو عروسکی چوبی است که پدر ژپتو آن را ساخته و چون از روح پدرانه خود برآن دمیده خلق و خویی انسانی پیدا کرده . گربه و روباه هم نیروی شر وجود او هستند و دایم تلاش می کنند او را از درجه انسانی ساقط کنند و به درجه حیوانی تنزل دهند. پینوکیو تبدیل به دراز گوش شده یا دماغش بزرگ می شود اما پری مهربان که نماد نفحه های رحمانی است با نیروی عشق هر بار به کمک او می شتابد و او را متوجه روح انسانی اش می کند و پس از ماجراهای فراوان ،پینوکیو،قالبی انسانی می گیردو متعالی می شود.

نکته ی غمناک داستان : دیگران آگاهی اورا دوست ندارند چون برخلاف عادت رفتار می کند. این که چرا اندیشه های مترقی و احیانا معترض در بیشتر جوامع،واکنش بازدارنده ی دیگران را برمی انگیزد،خود سوالی است. آدم آهنی وقتی آگاه می شود ،در چاه می شود.

خود شاپرک با گفتار و کرداری بی آلایش و متفاوت با سایرین که کارشان خندیدن به گفتار و کردار آدم آهنی است در دل آهنی او نفوذ پیدا می کندو با ایثار تمامی خود به او فرصت زندگی و پرواز می دهد.

تروم (آدم آهنی)نماد شخصیتی مسخ شده و محکوم به انجماد اندیشه است و فقط به سوال های پیش پا افتاده و معمولی جواب می دهد و اساسا نباید از آن چه برایش تعریف کرده اند ،فراتر بیندیشد و بگوید .نماد انسان ماشینی که از خود اراده و اختیاری ندارد و بی روح است و خالی از عشق .

شاپرک فرشته ی عشق و عاطفه که معصومیتی ساده و کودکانه دارد.

خفاش که نماد روز کوری است ،حقیقت را نمی بیند و قاتل عشق و عاطفه است.

 اتفاق جالبی می افتد و این اتفاق جالب ،تروم را از آن گونه بودن خارج و به آن گونه که می تواند و باید باشد ،رهنمون می شود . فرشته عشق بر شانه اش می نشیندو حدیث دوستی آغاز می شود و این محبت با هر بار دیدار مجددو بوسه ی شاپرک برگونه های آدم آهنی روحی انسانی می بخشد.تا جایی که از خود خارج شده و تمام وجودش بال بالی می شود.

آدم آهنی ،مظهر آدم بی احساس و عاطفه و ماشین زده است و نشان دهنده ی تمدن خشک غرب است و عاطفه را نمی فهمد. شعر مشهور مولوی را به یاد می آورد که :از محبت خارها گل می شود.

آدم آهنی براثر محبت یک شاپرک تغییر رفتار می دهد .

آرزو ،غم،شادی و ترس موجودات .....بیان شده است.

چنین داستان هایی روح لطیف  وبکر بچه ها را که هر لحظه در معرض تهدید و تخریب قرار دارند ،لطافتی دوباره می بخشد واز آسیب پذیری آن می کاهد . چیزی که امروز بیش از هر زمان دیگری بدان نیازمندیم.

اهداف درس:

1- آشنایی با یک نمونه از ادبیات جهان وآشنایی بیشتر با آرایه تشخیص

2-تقویت حس باطنی و تخیل دانش آموزان

3-آشنایی با داستان های نمادین یا رمزی

طرح پرسش توسط معلم:

1-چرا آدم آهنی به همه ی سوال ها پاسخ یکسان می داد؟

2-چه عاملی باعث تحول زندگی آدم آهنی شد؟!

+پس از شنیدن پاسخ ها ،بحث و گفت و گو صورت خواهد گرفت.

+پیام اصلی و فرعی درس روی تخته نوشته شود.

+ پخش آهنگ شعر آدم آهنی از رضا صادقی برای شروع و بعد کمی نظر خواهی راجع به متن

شعر از بچه ها 

+ پخش فیلم آدم آهنی سر کلاس که می توانید دانلود کنید

+اجرای درس به روش نمایشی . یکی از دانش آموزان آدم آهنی شود و همان حرکات را انجام دهد

(خشک و بدون لبخند) یکی هم که احساس عاطفی بیشتری دارد نقش شاپرک را بازی کند و سایر

نقش ها نیز مشخص شود.

روش های پیشنهادی تدریس:

1- صامت خوانی 2- هم یاری 3- نمایشی

معرفی کتاب ---- فضا سازی داستان ها  و توصیف چهره

1- آمد ورفت به خانه هردم و لحظه بیشتر می شود.یکی می آید.یکی می رود. عباسعلی به کربلایی حسین پاسبان در پهن کردن فرش ها و جابه جا کردن ظرف ها کمک می کند . ایوان ها و رواق های خانه را فرش پهن کرده اند. آجر فرش تمام صحن حیاط هم ،حسابی تمیز و آب پاشی شده است. بوی نم و بوی خاک و آجر در هم آمیخته و فضا را معطر کرده است. در باغچه های باریک لبه ی صحن حیاط ،پدر از ماه ها قبل ،گل لاله عباسی کاشته که حالا کاملا بزرگ شده و دم دمای غروب غنچه های فروبسته اش باز می شود و چتر رنگینی روی باغچه ها سر تاسر می کشد. باغچه ها را امروز با آب پاش آب داده اند.یکی از باغچه های وسط را هم باقلی کاشته اندکه حالا تقریبا همه ی بوته های سرسبز آن گل های سفیدی بر سر دارد.

گرداگرد این باغچه ها ،چه قسمت طرف صحن حیاط و چه دیواره ی طرف خرند (ردیف آخر)باغ با آجرهایی که از طریق یک زاویه ی خرد تا کمر  در خاک فرو رفته ،حصار کنگره داری کشیده و زیبایی باغچه ها را دو چندان کرده اند.تقریبا تمام درختان انار و پسته و توت و انجیر به طور کامل برگ درآورده اندو چتر سبزی از برگ های شاداب بر روی باغ کشیده شده است.عده ای به تدارک و تزیین اتاق مهمان خانه مشغولند . درهای شیشه دار و مشبک آن را با آن شیشه های رنگی فانتزی باز کرده اند. از اتاق کرسی خانه ، رختخواب سفید و نوی را که مادر چندی پیش به همین منظور (ختنه)بار کرده و دختر حسن رضا ،چیره دست ترین لحاف دوز محله که با پدر هم خویشاوند است ،همه ی استادی اش را در طراحی و دوخت این لحاف و تشک به کار گرفته پیچیده در یک چادر شب ابریشمی مقبول به اتاق مهمان خانه منتقل می کنند. تشک سفید خوش بویش را نزدیک به درهای سه گانه ی مشرف برحیاط پهن کرده اند.

چراغ توری (زنبوری )گردن بلند بابا را که در همه ی محله نمره ی یک است و روشنایی خیره کننده ای دارد نفت می کنند و الکل دان گردن لک لکی مخصوصش را پر از الکل کنار آن می گذارند و با پنبه ای سوراخ چورنه ی آن را مسدود می کنند تا الکل آن نپرد . در چند نقطه ی حیاط سپنج دود کرده اند و مخصوصا دم در حیاط که تا چند قدم بعد از خانه های مجاور،سنگفرش کوچه ها آب و جارو شده است مقدار بیشتری دود کرده اند. در داخل اتاق مهمان خانه اما میله ی نازکی از عود می سوزد و بوی خوشی به اطراف می پراکند.......

(صفحه ی 197 از کتاب آن سال ها -- دکتر محمد جعفر یا حقی )

2- خانه مادرمحمدحسن ،گود و خفه و خاک آلود و خوف انگیز بود. یک درگاه تاریک و سیاه و دود آلوده ،که دروحفاظی هم نداشت ،به مطبخ تنگ و تاریک و پر دود ه ی آن پیرزن راه پیدا می کرد و یکی دو در چوبی یک لنگه و بی زلفی هم شانه به دیوار داده بود و مثلا اتاق های این خانه را تشکیل می داد . دو ایوانک گلی و باران زده هم ایوان های آفتاب و نسرش بود. ریگ های درشتی روی گل های باران شسته ی دیوار حیاط ،بیرون زده بود که از دور مثل دندان های موجودات آدمیخوار رو به من نیش میکردند.

دو سه تا مرغ سیاه و سفید با خال های ریز ،ریقو و گدا گشنه هم کنار گودال وسط حیاط ، پال پال می کردند و هر دم ترچی آب زرد و سفیدی از ما تحتشان پرتاب می نمودند.خود آخوند،پیره زنی فرسوده و کمر خمیده بود،با چارقدی کثیف و پر از آب دماغ که گرداگرد آن یک دستمال سیاه کهنه هم بسته بود . دامن بلند پرچین و مندرسی به تن داشت و پاشنه های سیاه پایش از کثیفی ترک خورده و خون سیاه کهنه ای لای درزهایش دیده می شد. آب رقیقی از دماغش می رفت که هردم و لحظه با دامن چرکین چارقدش آن را پاک می کرد.

تا ظهر بیشتر نتوانستم دوام بیاورم . وقتی به خانه آمدم ،گریه و آشوب سر دادم و خودم را به زمین و زمان زدم که الا و بالله که نمی روم . خانه ی مادر محمد حسن روی سرم خراب می شود . دیوارهایش دهان باز کرده اند تا مرا بخورند . هر کاری می کنم اما به ملا نمی روم . به نظرم مادرم هم با من هم عقیده بود و اصلا مقاومتی در برابر این کار نشان نداد . لابد با پدرم هم صحبت کرده بود . از بعد از ظهرش به ملا نرفتم و آب هم از آب تکان نخورد .   ص220 همان کتاب

3- چه بسیار شب ها که تا صبح با گوسفندان زیسته ام . در صحراهای باز و بیکرانه در آغل های تنگ و فشرده و حتی در در جای گرم و پر نفس میان گوسفندان خوابیده و بوی عرق تن آنها را احساس کرده ام. ...ص 293 همان کتاب

4- احمد در حوالی چهل سالگی می نمود اما حتی یک موی سپید هم برسر و صورت نداشت . تابستان ها کلاه نمدی گردی بر سر می گذاشت و زمستان ها شال پشمی سفیدی هم دور آن می پیچید و دم آویزانش را دور گردن تحت الحنک می کرد . رخسارش بفهمی نفهمی از آبله های کودکی آسیب دیده بود . چشمان تنگش را چنان مقتصدانه باز می کرد که هیچ گاه نمی توانستی سفیدی چشمش را ببینی . چشم چپش خدادادی اندکی چپ تر و بسته تر می نمود و دنیای به این بزرگی را دایم با یکی و نصفی چشم ، چنان می پایید که در دورترین جاها هر چه مربوط به او و در قلمرو کارش می بود ،به کلی نمی توانست از دید او پنهان بماند .

تابستان ها ارخالقی و جلیقه ای می پوشید و زمستان ها روی جلیقه ،چوخایی نیمدار و رنگ و رو رفته که خالو به او داده بود ،بر تن می کرد و در هر حال ایضاً ،تنبانی از همان پارچه های دست بافتی که اغلب مردها می پوشیدند . گیوه هایش اما همیشه دوره دار بود که نعلی بر پاشنه ی آن می کوبید . گاهی شده بود که تحت این گیوه ها بر اثر رطوبت کج می شد و قسمت جلوی آن بالاتر می آمد به طوری که در حالت عادی ،سینه ی گیوه ی ملا احمد هم از روبه رو دیده می شد. 

   ص296 کتاب آن سال ها – دکتر یاحقی