ااجنگ جنگی نابرا 








                                                     

گیله مردی خاکی و خونی   

وسنی ها را ز هم جدا می کرد

این زن بد عهد و بی فرهنگ

با هجوم بی امان خود

روده ها را جابجا می کرد

یا که شاید

زن دوم کله پا می کرد

از میان مشتها و فحشها

از میان دولخ دعوا

می وزید از هر طرف هرجا

فحشهای وحشی و سرکش

موشک و خمپاره و کفشش

آن طرف ،این خانم اول

با چنگال ها ی آتشین در راه

این طرف زن دوم تنها

این طرف تنها سلاح جنگ

جارو بود، ناخن بود

آن طرف، تنها سلاح جنگ

کیفش بود، کفشش بود

خانه های خاک و خون خورده

جای این مردهای زن دار بود

دل خونین، دل زن اول

در غروب آفتاب عمر

چشم در چشمان شوهر کرد

در دهان آبروها سوخت

زد بر دهان زن دوم

مرد از آن سوی سنگرها

خانم خویش را صدا می زد

آی ای کبرا   ،   ای  زن اول

ای همیشه نام تو پیروز

بی گمان امروز

فصلی از تکرار تاریخ است

گر بماند این زن    ،  از هر سو

خانه هامان تنگ خواهد شد

نام من در ذهن تو همسر

کوچک و کمرنگ خواهد شد

خون میان قلب و رگ جوشید

مثل یک موج خروشان شد

بچه ای از دامن این موج بیرون جست

از کمند آروزها رست

چشم او در چشم زن بابا

دست او در دست مادر بود

جنگ جنگی نابرابر بود

جنگ جنگی فوق باور بود

کودک تنها به روی صندلی آمد

صد هزاران چشم، قاب عکس کودک ما شد

چشم کبری گیج و سرگردان

چشم ها از این و آن پرسان

کیست این کودک؟

چه می خواهد از این بابا؟

صحنه جانبازی است اینجا

یا زمین بازی است اینجا

این زنان کوردل اما

در دلش مهر و توجه را نمی دیدند

و شاید

این کمربند مشکی را نمی دیدند

صغرای ما اما

بغض خود را خورد

چشم در چشمان شوهرکرد

گفت :آی ای جمشید!

من زن زیبای این خانه همی باشم

و کبری را در کمین باشم

مثل کوهی آهنین باشم

ناگهان جمشید زانو زد

در میان آتش غصه

آن روی سکه را واکرد

کودکی از جنس بدجنسی

به دامان زنی افتاد

لحظه ای دیگر

از تمام مشتها تنها

تلی از خاکستر خاموش

ماند روی دستهای مرد

کبری از شوق، دست می زد

صغری گویا که کف می زد

مرد یکباره به خویش آمد

چشم اشک آلوده را واکرد

بود آبستن، آن کبری

و بود آبستن، آن صغری

بر رخ زنهای زیبا او

قصه تکرار کودک را

باز هم بوسید و می خندید

....................................................

 شعراز دانش آموز رحمانی پایه سوم