من در بین تدریس ،برای رفع خستگی بچه ها برایشان داستانک تعریف می کنم .یایک بازی فکری انجام می دهیم و اینها نمونه ای ازمطالب وکارهای سرکلاسی است .

دبیران گرامی می توانید قصه ها و شعرهای کوتاه و جالب و برگزیده ای که خوانده یا شنیده اید ،همه را در یک مجلد گردآوری کرده و از آنها در کلاس های درس خود برای شروع یا پایان کلاس استفاده کنید. دانش آموزان اگر از آن جلسه ی درس ،چیزی دستگیرش نشده باشد ،حداقل شعر یا قصه ی جالبی شنیده و در زندگیش تاثیر گذار خواهد بود.

---------------------------------------------------------------------------------               

کودکی که لنگه کفشش را امواج از او گرفته بود ،روی ساحل نوشت :

" دریا دزد کفش های من !" 

 مردی که از دریا ماهی گرفته بود ، روی ماسه ها نوشت : " دریا سخاوتمندترین سفره ی هستی ! "

 موج آ مد وجملات را با خود شست .......

تنها این پیام باقی ماند : " حرف های دیگران را در وسعت خویش حل کن تا دریا بمانی! "

 -------------------------------------------------------------------------------------             

 وقتي پرنده اي زنده است.. مورچه ها را مي خورد! وقتي ميميرد.. مورچه ها او را مي خورند! زمانه و شرايط در هر موقعي ميتواند تغيير کند.. در زندگي هيچ کسي را تحقير يا آزار نکنيد. شايد امروز قدرتمند باشيد.. اما يادتان باشد. زمان از شما قدرتمندتر است!!! يک درخت ميليونها چوب کبريت را ميسازد.. اما وقتي زمانش برسد.. فقط يک چوب کبريت براي سوزاندن ميليونها درخت کافيست.. پس خوب باشيد و خوبي کنيد.

 ---------------------------------------------------------------------------------  

زندگی دیکته ای نیست که آن را به ما خواهند گفت !!!

زندگی انشایی است که تنها باید خودمان بنگاریم ؛

زندگی می چرخد،

چه برای آنکه میـــخندد،

چه برای آنکه میــگرید

زندگی دوختن شادیهاست

زندگانی هنر هم نفسی با غم هاست

زندگانی هنر هم سفری با رنج است

زندگانی یافتن روزنه در تاریکی است


یادمان باشد در املای زندگی، همیشه برای محبّت تشدید بگذاریم؛

تا از دوستیمان حتی نیم نمره هم کم نشود ...


زندگی نوشتن یک انشای فصل بندی شده است ...

و هر کس باید برای هر فصل زندگی اش انشایی بنویسد ...

یکی انشایش را کس دیگری می نویسد ...

یکی از روی دست دیگری می نویسد ...

یکی هم با تفکر و تعقل خودش می نویسد ...

 و عرف زمانه ی ما  شده است این ...

که انشایت را یا بدهی کسی برایت بنویسد

یا که از روی دست دیگری بنویسی ... !!

یاد باد روزگارانی که گاهی کسی پیدا می شد

در میان آدمهایی که انشای شان کار خودشان نبود

او  انشایش را با تفکر و عقل خودش می نوشت ...

----------------------------------------------------------------                                    

سرگرمی ریاضی :به بچه ها می گویم من شماره پلاک منزل وسن مادرتان را بلدم ،

بدون این که به من بگویید بیایید روی یک ورق کاغذ شماره منزل خود را بنویسید،

بعد آن رادوبرابر کنید،سپس جمع آن دورقم راباعدد 5 جمع کنید،بعدا جمع کل رادر عدد

   50 ضرب کنید.بعدا سن مادر خود رابرآن بیفزایید،وقتی این کار راکردید ، عدد روزهای سال

یعنی  365 رابرمجموع آن اضافه کنید یک حاصل جمعی به دست می آید .

سپس از حاصل جمع عدد 615 راکم کنید .در نتیجه یک عدد چند رقمی به دست می آید که

دو رقم آخرش سن شما را نشان می دهد وارقام اول آن شماره منزل شما را تعیین می کند .

مثال: شماره منزل  14 وسن مادر شما  60 به این صورت :


ازراست به چپ                                             14+14=28


28+5=33          33*50=1650                  1650+60=1710


1710+365=2075                                  2075-615=14/60

پس بگویید این 1460دو عدد آخرش سن شما وباقی ارقام سمت چپ شماره پلاک منزل

 شماست .در نتیجه با این بازی همه بچه ها را سرگرم کرده اید  . 

            

منبع: از کتاب او گوید ومن گویم صفحه 107                                                           

............................................................................................ 

 

                           داستان: برو شیر درًنده باش ای پسر                                 

یکی از تجاربزرگ ،فرزندش را از همان دوران کودکی به شغل تجارت وادار کرد. تاپس از

 چندی آن فرزند به رموز تجارت کاملا آشنا گردید.سپس پدر برای آن که فرزندش در زندگی

 ورزیده شود به فکر افتاد اورا به مسافرت روانه کند. لذا وسیله سفرش را آماده کرد وبه

 راهش انداخت .                   

تاجرزاده همان طور که منزل به منزل می رفت ،اتفاقا شبی از شبها،در یکی از منازل بین راه

 نگاهش به روباه ضعیف از کار افتاده ای افتاد. دیدکه آن حیوان از فعالیت وتلاش جهت

 تحصیل روزی باز مانده ونمی تواند برود تا،قوتی به دست آورد.تاجرزاده به فکر افتادکه

 آیاروزی این حیوان چگونه می رسد؟درهمان میان مشاهده کردشیری از دور می آمد وشکاری

 به دست آورده بود به نزدیک روباه رسانید وقدری از آن طعمه را خورد وبقیه اش را همان

 جا انداخته به راهی روانه گردید آن گاه تاجر زاده دیدکه روباه آهسته آهسته خود راکشانید تابه

 طعمه رسید وهرچه از خوراک شیر باقی مانده بود آن راخورد وبه جای اولش  برگشت .                                                                            

این مشاهدات را تاجرزاده جوان ،گویا درس عبرتی برای خود پنداشت که با آن که خداوند

 مهربان به مخلوقاتش این گونه رزق وروزی می رساند ،پس چرا تلاش کنیم ومشقت های

 سفر را تحمل نماییم؟ 

بنابر این ما در همان وطنی که داریم می مانیم وهرچه قسمتمان باشد ،عاقبت به ما خواهد رسید

 واین جریان سبب شد که تاجرزاده جوان ،از همان بین راه به وطن برگشت وپیش پدر رفت

 ومشاهدات خود را با نتیجه ای که گرفته بود برای پدر نقل کرد پدر جهان دیده پس از شنیدن

 این سخنان ،پسر را مخاطب ساخته وگفت پسرم از مشاهداتت غلط نتیجه گرفته ای !چون 

 خواستم تو شیر صفت باشی وضعیفان برای ادامه زندگیشان به تو پناه ببرند ،نه آن که روباه

 صفت بوده وبه دیگران محتاج شوی وچشمت به دست این وآن باشد.

 منبع: کتاب مجانی الادب جلد 2صفحه    180