تغییر داستان ها سر کلاس
گرگ ناقلا که دید بز زنگوله پا از خانه بیرون رفته در خانه مامان بزی را به صدادرآورد. شنگول پرسید: کیه؟ گرگ گفت: منم، منم مادرتون شیر یارانه ای آوردم براتون. شنگول گفت: تو مادر ما نیستی. چون شیر که دیگه یارانه ای نیست وتو دروغ می گوئی.
گرگ با دست محکم زد تو پیشانیش و رفت و چند دقیقه ی دیگه برگشت و دوباره در زد و گفت: منم، منم مادرتون شیر مدت دار آوردم براتون.
منگول گفت: اگه تو مادر مایی بگو ببینم یه پاکت شیر رو چند خریدی؟ گرگ کمی فکر کرد و گفت: هزار تومن. منگول گفت: برو گرگ بی حیا! تو مادر ما نیستی چون شیر در عرض این هفته شده هزار و صد تومن هرچند نرخ تورم هنوز یه رقمیه!
گرگ دوباره زد به پیشانیش وگفت باز هم خرابکاری کردم و به سمت بقالی سر کوچه به راه افتاد ولی هرچیزی خواست برای بچه ها بخرد آنقدر گران شده بود که نتوانست و دست از پا درازتر برگشت پشت درخونه مامان بزی ودوباره دررا کوبید و گفت: بچه ها! منم، منم مادرتون، با وجود کنترل قیمت ها هیچی نتونستم بخرم براتون. شنگول خندید و گفت: بچه ها! بچه ها! بدوین بیاین این دفعه دیگه واقعا مامان اومده.
و در را باز کردند غافل از اینکه آقا گرگه پشت در منتظر آنهاست و آقا گرگه پرید تو و شنگول و منگول را یک لقمه چپ کردودر حالی که به دنبال نوشابه بعد از ناهار تو یخچال خونه خانوم بزی میگشت تا بخورد با باز کردن درب یخچال که پر بود از هوا ،کلی خجالت کشید و بعد از ورانداز دوروبرش لامپ کم مصرف خانه را خاموش کرد که در مصرف منابع محدود انرژی صرفه جویی بشود و راهش را کشید و رفت.
اما بچه ها، بشنوید از آن طرف که مامان بزی رفت و رفت تا برسه به صحرا و دشت ولی همه جا شده بود باغ و ویلای شخصی و جاده ی آسفالته ودریغ از یه وجب زمین سرسبزو پرعلف" همینجور که دنبال یک وجب علف می گشت ناگهان یک تویوتا کمری مدل سال در حالی که پسر جوانی راننده اش بود کنارش ترمز زد. ننه بزی این طرف را نگاه کرد، آن طرف را نگاه کرد، بعد یاد قیمت شیروگوشت ونون افتاد. خلاصه چند لحظه ای گذشت وتویوتا کمری گردو خاک کرد ودور شد و وقتی گرد و خاک کنار رفت مامان بزی دیگر کنار جاده نبودوخلاصه........
شب که مامان بزی با دست پر به خانه برگشت دید در بازست. اول با خودش گفت کی در را باز گذاشته؟ اینجوری که بر اثر تبادل گرمایی بیرون و داخل خونه، کلی انرژی با ارزش هدر می ره بعد ترسید که نکند صاحبخانه با حکم تخلیه آمده ولی وقتی داخل شددر حالی که با منظره خانه به هم ریخته ونامرتب مواجه شد حبه ی انگوررادیدکه از زیر میزگریه کنان بیرون پریدوهمه ماجرا را برایش تعریف کرد. ننه بزی که شنید بچه هایش را گرگ خورده، دو دستی زد تو سرش و گفت: خاک به سرم شد! گوشت کیلویی هیجده هزار تومن رو گذاشتم دم دست گرگ! بعد ماشین حساب رو برداشت و وزن شنگول و منگول را حساب کرد و دوباره زد تو سر خودش. تازه یادش افتاد که دو نفراز سهمیه یارانه ای نقدی اش هم کم می شود برای همین دوباره زد توی سرش و به حبه ی انگور گفت تو بشین سریال ستایش رو ببین که وقتی برگشتم برام تعریف کنی من هم میرم دخل آقا گرگه رو بیارم.
بعد رفت بالای پشت بام خانه ی گرگه وبا پا کوبید به سقف خانه آقا گرگه. گرگه که یک بسته سوپ آماده را با سه لیتر آب قاطی کرده بود تا شکم بچه هایش را سیر کند دید خاک از سقف ریخت تو سوپ، فریاد زد: کیه کیه! تاپ تاپ می کنه، سوپ منو پر خاک می کنه! یکی از بچه گرگها گفت:بابا!سوپ به جهنم! بگو از جلوی دیش بره کنار خیر سرمون داریم فارسی وان می بینیم ها! گرگ این را که شنید رفت تو کوچه وخانوم بزی را دید. بعد با بز زنگوله پا قرار گذاشتند که عصر وسط جنگل دوئل کنند، حالا چرا همان موقع دوئل نکردند شاید می خواستند تکرار سریال ستایش راببینند بعد با خیال راحت بمیرند.
گرگه رفت پیش دندانپزشک و گفت که چون چند ساعت دیگر باید شکم یک بز را پاره کند می خواهد دندانپزشک دندان هایش را تیز کند. دندانپزشک محترم وقتی هزینه ی تیز کردن دندان را گفت دود از مخ گرگ بلند شد و گرگ گفت: ببینم مگه شما دندانپزشک ها قسم نخوردید؟ دندانپزشک فاکتور خرید جنس هایش را که با وجود پیشرفت علم و تکنولوژی و خودکفایی در تمامی زمینه ها ده دست می چرخید تا به دست دکتر دندانپزشک برسد نشان گرگ داد، مالیات بر ارزش افزوده را حساب کرد، پول برق و آب و هفته ای یک بار تنظیم دیش ماهواره را هم به اقلام اضافه کرد. گرگ سوتی کشید و دست کرد جیب اش یک نخود فرنگی درآورد و گفت: من با این نخود می خواستم شب برای بچه ها آش بپزم اون رو هم می دم به شما. دندانپزشک که لجش درآمده بود تمام دندان های گرگ را کشید و به جایش پنبه گذاشت.
بز زنگوله پا هم رفت پیش استاد آهنگر و گفت که شاخ هایش را تیز کند. استاد هم هزینه ی تیز کردن شاخ را که اتحادیه داده بود ضربدر افزایش قیمت میلگرد کرد و حاصل را دو بار در ارزش افزوده ضرب کرد و کل هزینه را غیر نقدی با مامان بزی حساب کرد"
خلاصه بچه ها، در دوئلی که در اعماق جنگل درگرفت مامان بزی زد و شکم آقا گرگه را پاره کرد ولی اگر فکر می کنید بعد از یک روز که از هضم شدن شنگول ومنگول گذشته بود شنگول و منگول از شکم آقا گرگه پریدند بیرون باید بهتان عرض کنم که اشتباه فکر کردید! از شکم گرگ فلک زده فقط باد معده خارج شد.
بز زنگوله پا وقتی دید چیزی توی شکم به پشت چسبیده ی گرگ بینوا نیست خواست راهش را بکشد و برود که ناگهان خودرو گران قیمت دیگری در کنارش ترمز کردوادامه ماجرا"
حبه ی انگور هم وقتی سریال ستایش تمام شد یک ساعتی اشک ریخت و بدبختی های خودش یادش رفت بعد هم گرفت خوابید و تا صبح خواب های خوش دید.