تدریس درس ما می توانیم به روش نمایشی - مشارکتی
شرکت کنند و مضمون کارت این بود که :
به اطلاع عموم می رسانیم که روز ....مورخه ....ساعت.....الی ....بعد از ظهر ،مجلس شادی برای ،جناب "می توانم" در محل حیاط مدرسه و با حضور تمام دانش آموزان و دبیران ،برگزار خواهد شد. بدین وسیله از شما دعوت به عمل می آید تا در مجلس شادی،شرکت و سپس همه با هم برای "می توانم " شعری بخوانیم.
خلاصه دانش آموزان ،برای درس "ما می توانیم "جشنی گرفتند و شیرینی و شکلات پخش کردند. لباس های رنگارنگ و شاد پوشیده بودند و حال و هوایی داشتند. از برخی معلم ها هم خواستند در باره توانستن صحبت کنند و انگیزه بدهند.
متن سرود هایی که خواندند،این ها بود.
آینده را باید بسازی آینده مال توست جانم
اما و شاید را رها کن حالا بگو من می توانم
این حس زیبا می تواند آینده را روشن نماید
آینده ای که پیش پایت هر بار راهی می گشاید
آن وقت می بینی خودت را در شکل فردی که جوان است
بر قله ی دنیا نشسته در فکر فتح آسمان است
این یا علی که گفتی مانند یک اجازه است
آغاز یک تحول آغاز راه تازه است
هر راه تازه سخت است اما تو می توانی
چون و چرا ندارد این راه آسمانی
حالا که اهل پرواز حالا که مرد راهی
تصمیم تو مهم است کافیست تا بخواهی
تا حس کنی که هستی در یک جهان بهتر
کافیست تا بگویی یک یا علی دیگر
----------------------------------------------------------------------------------
خویش را باور کن
هیچکس چون تو نخواهد آمد
هیچکس چون تو نخواهد زیست
گل این باغ تو باید باشی
هیچکس چون تو نخواهد رویید
خواب و خاموشی امروز تو را
هیچکس بر تو نخواهد بخشید
هیچکس بر در این خانه نخواهد کوبید
و نگوید برخیز بهار آمده است
تو بهاری آری
خویش را باور کن
سپس مجری برنامه متنی را خواند و داستانهایی را هم تعریف کرد.
داستان آموزنده ” نیروی باور و تلقین“
در یک باشگاه بدنسازی پس از اضافه کردن ۵ کیلوگرم به رکورد قبلی ورزشکاری از وی خواستند که رکورد جدیدی برای خود ثبت کند. اما او موفق به این کار نشد. پس از او خواستند وزنه ای که ۵ کیلوگرم از رکوردش کمتر است را امتحان کند. این دفعه او به راحتی وزنه را بلند کرد. این مسئله برای ورزشکار جوان و دوستانش امری کاملا طبیعی به نظر می رسید اما برای طراحان…
این آزمایش
جالب و هیجان انگیز بود چرا که آنها اطلاعات غلط به وزنه بردار داده بودند. او در مرحله اول از
عهده بلند کردن وزنه ای برنیامده بود که در واقع ۵ کیلوگرم از رکوردش
کمتر بود و در حرکت دوم ناخودآگاه موفق به بهبود رکوردش به میزان ۵ کیلوگرم شده
بود. او در حالی و با این «باور» وزنه را بلند کرده بود که خود را قادر به انجام
آن می دانست.
هر فردی
خود را ارزیابی می کند و این برآورد مشخص خواهد ساخت که او چه خواهد شد. شما نمی توانید بیش از
آن چیزی بشوید که باور دارید «هستید». اما بیش از آنچه باور دارید «می توانید»
انجام دهید.
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
در خلال یک نبرد بزرگ ، فرمانده قصد حمله به نیروی عظیمی از دشمن را داشت . فرمانده به پیروزی نیروهایش اطمینان داشت ولی سربازان دو دل بودند. فرمانده سربازان را جمع کرد ، سکه از جیب خود بیرون آورد. رو به آنها کرد و گفت: سکه را بالا میاندازم ، اگر رو بیاید پیروز میشویم و اگر پشت بیاید شکست میخوریم. بعد سکه را به بالا پرتاب کرد. سربازان همه به دقّت به سکه نگاه کردند تا به زمین رسید. سکه به سمت رو افتاده بود. سربازان نیروی فوقالعادهای گرفتند و با قدرت به دشمن حمله کردند و پیروز شدند. پس از پایان نبرد ، معاون فرمانده نزد او آمد و گفت : قربان ، شما واقعاً میخواستید سرنوشت جنگ را به یک سکه واگذار کنید ؟ فرمانده با خونسردی گفت: بله و سکه را به او نشان داد. هر دو طرف سکه یکی بود!
-----------------------------------------------------------
ابتدا هرکدام جمله ای نوشتند وهمه جمله ها را بالا گرفتند.
برخی از جمله ها این ها بود.
1- من می توانم تمام ناراحتی های گذشته ام را فراموش کنم و شادی هایم را جلا دهم.
2- من می توانم یک فرد دوست داشتنی باشم.
3- من می توانم به تمام خواسته هایم در زندگی برسم. . من می توانم خوش برخورد ترین و مودب ترین فرد باشم.
4- من می توانم با یک لبخند ساده ،امید به زندگی را در دل فرد دیگری ایجاد کنم.
5- من می توانم با بها دادن به ثانیه ها ،آینده ای درخشان را برای خودم رقم بزنم.
6- من می توانم یکی از بهترین بنده های پروردگار مهربان باشم.
7- من می توانم هر روز از هر لحاظ بهتر و بهتر شوم . چون اشرف مخلوقات هستم.
8- من می توانم زیبایی های کوچک را هم دوست بدارم ،حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشد.
9- من می توانم انشاهای زیبا بنویسم. من می توانم متن کتاب را بدون غلط بخوانم.
10-من می توانم به سیب سرخ آرزوهایم برسم به شرط آن که فانوس همت را با خودم بردارم.
وباز در یکی از روزها ،بچه ها به تمام دبیران کارت دعوت دادند تا در تعزیه ی "نمی توانم " شرکت کنند و مضمون کارت این بود که :
به اطلاع عموم می رسانیم که روز ....مورخه ....ساعت.....الی ....بعد از ظهر ،مجلس ترحیمی برای تازه گذشته ،مرحوم "نمی توانم" در محل نماز خانه و با حضور تمام دانش آموزان و دبیران ،برگزار خواهد شد. بدین وسیله از شما دعوت به عمل می آید تا در تعزیه ی آن مرحوم ،شرکت و سپس همه با هم برای بدرود همیشگی بر سر مزارش حاضر می شویم.
وجالب بود که همه چادر مشکی پوشیده بودند و زار زار گریه هم می کردند. عده ای هم خرما و حلوا درست کرده بودند و در مجلس پخش کردند. مانده بودیم گریه کنیم یا بخندیم. مجلسشان خیلی واقعی جلوه می کرد. بازیگران خوبی تشریف داشتند. تابوت نمی توانم را توی حیاط یردند و در باغچه مدرسه ،نوشته هاو نمی توانم های بچه ها را چال کردند.