یک روز که انشا داشتیم ابتدا  شعرزیرباعنوان فرشتگان را،برای دانش آموزان خواندم و

سپس ازآنها خواستم ،که حرف های خودمانی شان رابه دو فرشته ی همراهشان بزنند .

  فرشته هایی که خیلی وقت ها فراموششان کرده واحساسشان نمی کنیم .

 والحق که باز هم زیبا نوشتند ولذت بردم. 

با سلام خدمت فرشته‏ های خوب

بی‏ مقدمه،

دلم گرفته است

می‏ شود کمی برای من دعا کنید؟

یا اگر خدا اجازه می‏ دهد

یک کمی به جای من خدا خدا کنید؟

راستی فرشته‏ ها! سلامتید؟

حال من که هیچ خوب نیست

جانماز سبز من دوباره گم شده

شب رسیده توی آسمان دل، ولی

ردّ پای روشن ستاره گم شده

خوش به حالتان فرشته‏ ها!

هر کجا که خواستید می‏ پرید

روی باد

روی ابر

روی شانه‏ های ماه

آسمان هم از شما همیشه راضی است

می‏ روید

بی‏گناه بی‏گناه بی‏گناه

راستی به من نگفته‏ اید

آن طرف کنار لحظه‏ های دوردست

روزهای آسمان چه شکلی است؟

کاش می‏شد ای فرشته ‏ها

راه خانه ستاره  را به من نشان دهید

یا که از فراز قلّه‏ های نور

دستی از دعا برای من تکان دهید

راستش دلم

مثل یک نماز بین راه

خسته و شکسته است

او مسافر است

می‏ رود به شهر آفتاب

گرچه راه آفتاب بسته است

کاشکی نمازهای صبح من قضا نمی‏ شدند

دست‏های من

هیچ وقت از آسمان جدا نمی‏ شدند

ای فرشته‏ ها به دست‏های من کمک کنید

دست‏های کوچکی که اشتباه می‏ کند

یا به قول مادرم گناه می‏ کنند

بگذریم!

پیچک کنار پنجره

نور ماه را

مثل نردبان گرفت و رفت

آخرش به آسمان رسید

یک سبد ستاره چید

من ولی هنوز هم چقدر کوچکم

ماه، مثل سیب روشنی

روی شاخه‏ های دور آرزو نشسته است

حیف که برای چیدنش

نردبان من شکسته است

دیگر اینکه دیوها

چراغ‏های کوچه را شکسته‏ اند

هر کجا که می ‏روم

فکر می کنم، در کمین رفت و آمدم نشسته‏ اند

ای فرشته‏ ها که تا همیشه روشنید

یک چراغ هم برای من بیاورید

ای فرشته‏ ها!

ای که دل به حجره های نور بسته‏ اید

ای که پای غصه ‏های من نشست اید

حرف‏های من هنوز ناتمام مانده است

هیچ کس ولی

شعرهای دفتر مرا نخوانده است

با وجود این

بیش از این مزاحم شما نمی‏ شوم

پس خدا همیشه حافظ شما

ای فرشته‏ ها، فرشته‏ ها، فرشته ‏ها!