فضا سازی برای داستان { توصیف چهره ومکان با هم }
نمونه1- چشمه های کولی آوازه خوان ،دامن های پولک دوز ورنگارنگ خود را برباغ وبرگ های نقره اش رها می کردند و قطره های شبنم ،دانه های رنگی پولک بود که هر صبح ،بر برگ ها می درخشید.
عطر گل های بهشت ، هوا را آکنده بود وآن سوی دیوارهای مرمروکوه های برنزه از آفتاب ،در شهد وعسل غوطه ور بودند . گویی تمام دنیا، در شربتی شیرین حل شده بود.
شب هنگام ،روشنایی ماه ،همچون یک پری ،پاورچین پاورچین به باغ می آمد وبا افسون خود ،پرده هایی از تار وپود نقره می بافت وقصر باشکوه را ، پشت آن پنهان می کرد. پیرمرد از راه رسید. پیشانی چین خورده اش را روی زانوهای خشکش گذاشت وسرش را به دست فرسوده اش تکیه داد. چهره اش از توفان های فراوان ،تازیانه خورده بود. اوعجیب خسته بود .
نمونه 2- او با هیجان حرف می زد وتند تند هم چایش را هورت می کشید. خروسخوان صبح بیرون می زد . هیاهوی شهر او را به خود می خواند. چیزی مثل زندگی ،در رگ های کوچه می دوید. خانه امیدش پشت غبار زمان ،محو می شد. اجاق خانه اش، پر از آه سرد بودوسفره چهار خانه پشت کرکی ،لابلای خاطرات زردش ،در کمد آشپز خانه حرص می خورد.
تا اذان مغرب ،در کوچه ها پرسه می زد وغروب خاکستری آسمان ،به خانه باز می گشت تا قاتق نان بچه هایش ،پیتزا وسوسیس و.... باشد. دیگر خبری از یتیمچه ودمی باقلا وکوفته تبریزی نبود. از سهم بچه هایش می زد، تا به ارث کوچه های شهر بیفزاید.
جای خالی گلدان شمعدانی پنجره وپستوهای سیر ترشی وخمره های شوری وشیشه های مربا ودبه های غوره را ،مجسمه های فلزی فیل واسب وطاووس ودیس های کریستال وگلدان مصنوعی پرکرده بود. از صبح ،چادر به کمر وکیف به دوش وموبایل به دست ،این ور وآن ور چرخ می خورد. کجا حال داشت کلفت خانه باشد ومادر بچه ها وزن آقای خانه ؟؟؟!!!........................
نمونه 3- خاتون
دختر دشتستان ،در کرت های ردیف شده ،در سوزان آفتاب ،مشغول کار بود . حرکت شانه
وبازوی او ،هماهنگ با رقص دستکاله ،در دستش جنبشی موزون بود که در سکوت دشت ،همراه
با صدای تلمبه آب که از دور دست ها به گوش می رسید ،طنینی خوش آهنگ داشت . نفس
های خستگی ناپذیر وموزونش در صدای ستیز داس با علف های هرز می آمیخت . گاهی تن
راست می کرد تا خستگی خم بدن را در کند وآنچه از درو پشته کرده ،به گوشه ای روی هم
هموار سازد وسپس دوباره تن می خماند وبه کار می شد.
نمایی از او در ذهنم نقش بست . دختری ده ساله که به جای قلم وکتاب ،با بیل وبیلچه وداس ،روی زمین ،خم شده تا درس "بابا نان داد"، "چه گندم های زرد قشنگی " آن ها را چه کسی کاشته است ؟ "دهقان دانا همان دهقانی که دوست ماست "را روی صفحه ی زمین مشق کند .
نمونه4- ابرتوی آسمان تکانی به خودش داده وآمده نزدیک تر. دورترها بادبادکی برایش شکلک در می آورد. انگار بادبادک ،گوشواره هایش را برایش می رقصاند وخودش را کج وکوله می کرد .
تکه ابر سرگردان ،با بادبادک به سرعت دور می شوند. چه باد وتوفانی !تن پوش سفیدی از برف ،به ارتفاع چهار پا ،برلایه ی برفی گسترد که هفته قبل برزمین نشسته بود . باد با در هم پیچاندن وتنیدن توده های برف تا بالای پنجره های خانه و طویله کاملا به داممان انداخته بود.
اصلا گرم نمی شدم . با کلاه پشمی که تا روی گوش هایم پایین کشیده بودم وجوراب های پشمی ضخیم که به دست ها وپاهایم کرده بودم به رختخواب رفتم . با این که سرتا پا ، زیر لحاف ضخیم ،فرو رفته بودم ،بیشتر شب را به خود لرزیدم. وقتی خوابم برد ،خواب دیدم که آب می آورم . از بشکه ای که رویش نیم متر یخ بسته وباید یخ ها را شکست. پنجره ها هم یخ ضخیمی بسته بود. اتاق زیر شیروانی ،چقدر سرد وتاریک بود دلم نمی خواست بیدار شوم ،اما چاره ای نداشتم. !!!.................