داستانک های 2-3 خطی

به بچه ها بگویید داستانک های دو سه خطی بنویسند.            

1-به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد؛ به من گفت: نرو که بن بسته! گوش نکردم، رفتم. وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم؛ پیر شده بودم!


2-این روزها، فقط «می بافم»، تنم نمی‌کنم...


3- در روزهای برفی زمستان ، مترسک جالیز ، تنهانیست. قلب حصیری او آشیانه ی گرم

 پرنده ای است که بالش شکسته و قدرت پرواز ندارد 
.

4-  سبدماهیگیر، خالی از ماهی است. یا توره ها پاره اند ، یا ماهی ها باهوش تر شده اند.


5-ناگهان میان شلوغی فریاد کشید " آی ی ی دزدددد!!!.." و توجه همه مردم جلب شد به یکی 

که جلوتر از همه می دوید. همه بدنبال او دویدند و آن که جلوتر از همه بود هم فریاد کشید "

 آآآآآآآآآآآآآآآآآی دزددددد!!! دزد رو بگیرید!!! "..

و چند لحظه بعد همه بیهوده دنبال هم می دویدند!



6-از زندگی اش خسته شده بود.از خودش کارش حتی از اسمش هم خسته شده بود. همه جور دیگری در مورد او فکر می کردند. حتی از اسمش هم وحشت داشتند.

سمی که از صبح خورده بود هیچ تاثیری نداشت به همین خاطر شیشه سم را تا آخر سر کشید و بعد سراغ شیر گاز رفت و بعد به سرعت طناب دار را گردنش انداخت و از چارپایه بالا رفت اما بخاطر وزن سنگینش چارپایه شکست و طناب هم پاره شد و بخاطر طرز افتادنش هم تمام سمی که خورده بود را بالا آورد. در آن لحظه یادش آمد که گاز بخاطر تعمیرات حداقل تا ۱۰روز قطع است!


7-  مردی تنها در جزیره ای دورافتاده ، پس از تحمّلِ سال ها رنجِ تنهایی و بی کسی مُرد در حالی که همیشه آرزو داشت بتواند با یک نفر حرف بزند . مرد تنها هرگز نفهمید که در نزدیک ترین جزیره به او ، یک نفر زندگی می کند که بزرگ ترین آرزویش این است که با کسی هم صحبت شود . 

                       

ترکیب سازی

در جلسات ابتدایی کلاس ادبیات فارسی ،بهتر است معلم ترکیب سازی را با بچه ها سر کلاس

کارکند به این صورت که یک کلمه را پای تخته می نویسد واز دانش آموزان 

می خواهد که کلمه هایی را با آن ترکیب کرده ونام ببرند . (هرچه بیشتر بهتر )

واگر نیاز به فرصت  بیشتری هست، به عنوان تکلیف شب مشخص شود . 

بهتر است بگویید ،برای هر کلمه  ،حد اقل 3خط  ،دردفترشان جا بگذارند. 

مثال :

آب =آب بقا – آب بند – آب بها – آبپاش – آبریز-- آبخوری –آبدارچی – آبخیزداری

آب  انبار- آب درمانی – آب دزدک- آبدست – آبدوغ- آب دهان- آبراهه –آبرو-

 آبزی – آبسال- آب سنج – آبشار- آبشخور – آبشش – آبغوره – آب فشان -

 آبکش – آبگیر- آبکی – آبگرم- آبگردان – آبگون – آبگینه – آب لمبو – آبله – 

آب مروارید – آب نگاری – آبنوس- آب نما – آبیاری -آبرفت-آبکار و.........................

آتش =آتش افروز –آتشبار-آتشبازی –آتشبان –آتش بس – آتشپاره – 

آتش خو – آتشدان – آتش زا – آتش زدن – آتش زنه – آتش سوزی – 

آتش نشان – آتش فشان – آتش زبان – آتش کار –آتش گردان – آتش نفس –

آتش  نهاد – آتشکده – آتشفام – آتشگون – آتش رنگ – آتش گیره ––

 آتشناک –آتشین – آتشگاه –آتشی -آتش پرست-آتش فام-آتش  مزاج-..........

کلمات بعدی که کاملا هم فارسی هستند ومی توانند ترکیب سازی کنند ،عبارتنداز:

آدم –آزاد – آسمان –آفتاب – آهو – آیینه – اشک – اندوه – انگشت – باد – بت

 – پاک – پیچ- پیش – تاب – تراش – تلخ – تنگ – جادو- جان – جفا – جنگ – جوان

 – چاره – چرب – چرخ – چشم – چهار – خاک – خرد – خشک – خشم – خواب –

 خود – خوش – خون – خیال – خیز – دادار – دانش – دریا – دست – دل – دندان –

 ده – دیر- راست – راه – رزم – رنگ – روان – روز – روشن – زاد – زبان – زر – زمین

 – زنجیر- زود – زهر – سال – سبز – سپید – سخن – سر – سگ – سنگ – سیاه

 – شاد – شاه – شب – شتاب – شرم – شکار – شکر – شهر – شیر – غم –

 فرمان – فرهنگ – کار – کاش – کشت – کوه – کیمیا – کین – گاو – گذر – گران –

 گرم – گزار – گسترش – گل – گل  - گلو – گله – گنج – گور – گوشت – گوش –

 گوهر – لب – لرز – لشکر – لنگ – ماتم – مار – ماه – مردم – مشت – مو – میان

 – میخ – نان – می – مینا – ناخن – ناز – نام – ناو – نشیمن – نکوهش – نگار –

 نماز – نمایش – نمک – نو- نی – نیک – نیم – هزار – هوش – هفت – هنر – هوا –

 یاد – یار – یخ – یک  و......................

اهداف وفواید این طرح =

1-آشنایی با فرهنگ لغت برای یافتن ترکیبات تازه 

2-افزایش خلاقیت                                         

3-افزایش وگسترش دامنه ی لغات فارسی         

4- آماده سازی  مقدماتی برای نگارش های پیچیده  

5-آشنایی با هم خانواده های کلمات               

6-فکرکردن در مورد واژه های نو                      

7- کمک ویاری گرفتن از اعضای خانواده وتعامل بیشتر باآنها                        

  و...................................................................

بحث گروهی کلاس اندر  فایده های قصه وحکایت


درباره ی اهمیت قصه وقصه نویسی وقصه گویی  و باهدف ایجاد علاقه وانگیزه برای داستان نویسی  وداستان خوانی ، مطالبی را سرکلاس به بچه هاگفتم والبته چون بحث وگفت وگوی گروهی وتعاملی بود،آنها هم نظرشان راگفتند که مجموعه ی آنها رادر اینجا ثبت می کنم : 

1-تجربه نشان داده است که داستان های شنیده شده در دوران کودکی ،بیشترین وباثبات ترین تاثیر را برذهن ،اندیشه وشخصیت انسان دارد واین نکته ای است که بسیاری از نویسندگان ،هنرمندان ،مخترعان ،دانشمندان ودولتمردان درزندگی نامه های خود به آن اشاره کرده اند .

2- درواقع نوعی تخیل برای هنرمندان ودانشمندان لازم است .به عنوان مثال ساخت زیردریایی درسالهای اخیر،براساس داستان های علمی تخیلی ژول ورن ،به نام بیست هزار فرسنگ زیردریا ،انجام شده است سفر به ماه بعد از نوشتن داستان سفربه ماه ژول ورن ،اتفاق افتاده است . پس نوشتن داستان هایی از این قبیل ،می تواند منجر به اختراعات وکشفیات زیادی گردد.ما در قصه ها ،عقاید آرزوها وامیدهایمان را بیان می کنیم.

 3-نقل قصه برای بچه ها وحتی بزرگترها ،از ارزش های تربیتی وعاطفی بسیاری برخوردار است .به طوری که قابل مقایسه باسایر سرگرمی ها مثل تماشای فیلم نیست. وگاهی در شرایط بحرانی اعجاز می کند.

روشی برای آموزش ارزش های اخلاقی و اجتماعی در نظر گرفته شده و تاکید افلاطون و ارسطو هم

بر قصه گویی برای کودکان ،از همین جتبه است و اکثر پیام های تربیتی و دستورات اخلاقی قرآن کریم در قالب قصه ارایه شده که جنبه ی واقعی و تاریخی دارد.

 4-پژوهش ها نشان می دهند که کودکانی که برای آنها از سنین پایین کتاب خوانده می شودوآنهایی که ارتباطی لذت بخش باکتاب داشته اند ،به احتمال زیاد برای همه عمر ،کتاب خوان خواهند شد وعلاقه مند به مطالعه .بچه ها وادار به بهتر خواندن می شوند و میل به خواندن و نوشتن و ایفای نقش و نقاشی کردن و...در آنها ایجاد می شود.

 5-آشنا کردن کودکان ونوجوانان ،باهنر قصه گویی برای لذت خودشان وبرای سرگرم کردن دیگران ونشاط ،شادی وخنده دارای اهمیت است.

 6- برانگیختن بچه ها به خواندن منابع موجود در کتاب خانه ها واستفاده از آنها وایجاد شوق وعلاقه به مطالعه درکودک وافزودن برجلوه کتابخانه وبرنامه قصه گویی آن برای بچه ها .

 7-پرورش تخیل خلاق کودک ،که او خود را جایگزین یکی از شخصیت های قصه می کند وبادنبال کردن ناکامی ها وپیروزی های او به تلطیف عواطف واحساسات خویش می پردازد ویا شادمانی ولذت رانصیب خود می سازد.در واقع زندگی آینده ی خود را در این قصه ها وبازی ها تمرین می کنند وذوق وابتکار آنان رازیاد می کند .همانند سازی (قهرمان سازی )درصورت استفاده مناسب از الگوها ی مناسب ،کمک موثری در تشکیل ورشد شخصیت کودک ،محسوب می شود .هر قصه پنجره ای است به جهانی ناشناخته ومحیطی نا آشنا که بچه ها کنار آن نشسته ودنیای بزرگی را تماشا می کنند.می توانیم قصه ای بگوییم که بچه ها در آن شرکت کنند و به این وسیله هم چنان هشیار بمانند و خود را بخشی از فرآیند قصه احساس کنند .

 8-افزایش مهارت های ارتباطی :شنیدن ،صحبت کردن ،خواندن ونوشتن .افزایش مهارت های کلامی وفن بیان وتکلم ،حساب کردن وحتی درست فکر کردن وگسترش دامنه ی مفاهیم علمی واجتماعی وفنی مورد لزوم.

 9- افزایش وگسترش عزت نفس—رشد کردن مهارت های شناختی ،چون باطرح قصه کلنجار می روند.

 10-از آن جا که قصه ،حوزه ای بسیار وسیع دارد وهرنوع مطلب وپیامی را در قالب آن می توان مطرح ساخت ،کاربردهای متنوع ومتعددی پیدا می کند. از آن جمله اهمیت وکاربرد قصه در تعلیم وتربیت کودکان ونوجوانان است .به وسیله داستان می توان اصول اخلاقی وانسانی را به کودکان تفهیم کردوبه آنان درس زندگی داد.در قصه می توان راه ورسم مواجهه درست با مسائل ودشواری های زندگی را به بچه ها آموخت وریشه  بسیاری از انحرافات را در کودکان ونوجوانان خشکاند .

 11-در هر قصه ،ماجرایی پی گیری می شود که نقاط مجهولی داردومی تواند حس کنجکاوی بچه ها را برانگیزد وروح نوجویی وجنبه های استقلال طلبی بچه ها را ،به بهترین وجه ارضا می کنند.

 12-پشت سر هم بودن وپیوستگی منطقی صحنه های قصه ،کودک را سرگرم می کند وبه ذهن او نظم منطقی می دهد.

 13-کاربرد هنر قصه گویی ،در پیشرفت وگسترش قوه ی خلاقیت وابتکار بچه ها بسیار مهم وقابل توجه است . بچه هایی که با گوش دادن به قصه های گفته شده توسط بزرگتر هایشان تشویق شده اند ،اغلب در خردسالی قصه های فوق العاده زیبا با نکاتی ظریف وعمیق خلق خواهند کرد.

 14-غنی شدن گنجینه لغات واطلاعات وی .طراوت بخشیدن به محفوظات وذهنیات بچه ها .

 15-در رفع نیاز زیبایی شناختی آدمی ، پیشبرد برنامه آموزشی مدرسه وغنای آموزش زیبایی شناسی نقشی موثر دارد.

16-رفع نیازهای مذهبی – ذاتی انسان به بزرگداشت یا تکریم نیروهای ماورای طبیعت . تبلیغ دین ومذهب نیز از دیگر فایده های آن است . کشیشان وراهبان در واقع نخستین قصه گوهای ماهری بودند که با بیان صادقانه وهنرمندانه ی خود توانستند در شنوندگان آن قدر تاثیر بگذارند که اروپاییان با شنیدن قصه ها وپیام های آن ها به آیین مسیح گرویدند.

 17-درمان ناراحتی های عصبی – روانی به وسیله قصه وتامین آرامش وبهداشت روانی – عاطفی بچه ها .

 18-مطالعه وشنیدن داستان های تاریخی نیز برای بچه ها از چند جهت مهم وپرفایده است .تاریخ ،داستان پیشرفت وتکامل انسان است وبچه ها با مطالعه ی آن ،به اهمیت تلاش های انسانی برای به دست آوردن آنچه امروز موجود است ،پی می برند ونسبت به میراث فرهنگ وتمدن اجدادخود ،احساس دلبستگی وفخر ومباهات می کنند .

 19-باشنیدن داستان های تاریخی ،ملاک پر ارزشی برای مقایسه زندگی کنونی وگذشته خود پیدا می کنند وبه کمک آن بچه ها می توانند ،زندگی خود را در مقایسه با گذشته توجیه کرده ونسبت به آینده ،خوشبین وامید وار گردند.

 20- کودکان ونوجوانان ،باخواندن وشنیدن داستان های تاریخی ،نسبت به مواریث فرهنگی وآداب وسنن خود وسایرملل جهان ،علاقه وهمبستگی پیدا می کنند وحس انسان دوستی در آنان رشد می کند.

 21-قصه های تاریخی ،پاسخ های مناسب برای سوالات ذهنی بچه ها در مورد انسان های گذشته ونحوه  زندگی آنان ،به شمار می آیدوتوجه آنان را نسبت به مسائل انسانی ،افزایش می دهد.

 22-افسانه ها به کودک ونوجوان کمک می کند که بجز والدین وبزرگترها که تکیه گاه های قابل اعتماد ولی ناپایداری به شمار می آیند ،برروی قابلیت هاوظرفیت های درونی خود حساب بکند . به هرحال بچه ها هم در لحظاتی نیاز دارند از دنیای واقعی کناره بگیرند.

 23-باتوجه به این که دوران ارائه مفاهیم ارزشی ،به صورت غلط وخطابه ،تقریبا به سر آمده است ،مربیان ،معلمان وپدر ومادرها ،باید برای طرح همان مفاهیم وجهت دادن به دانش آموزان وکودکان خود ،از قالب های جدید استفاده کنند وبهترین راه ارائه این مفاهیم در پوشش آثار هنری (قصه وتمثیل )است.

 24-قصه گویی بهترین راه بیان آرزوهای بشر وانتقال ارزش های اخلاقی ،معنوی وتجربیات نسل های گذشته وسنت ها وآداب ورسوم اقوام مختلف ،به شمار می آید.

 25-عوامل ایجاد تفاهم میان افراد وجوامع گوناگون بشری وایجاد اعتماد متقابل و روابط صمیمانه واحترام واتکای به نفس می باشد وباعث تقویت روحیه تعاون وحس همکاری در بچه هاست ومنجر به ابراز محبت متقابل آنها می شود.

 26-باخلق داستان از روی نقاشی ،یا تصویرسازی براساس داستان ،ذوق هنری کودک ونوجوان ،شکوفا می گردد.

 27-از طریق قصه با مشکلات ومسائل زندگی ،آشنا می شوند وشناخت اجتماعی بیشتری به دست می آورند.

 28-قصه وداستان از مهم ترین وسایل شرح وتوضیح دانستنی های علمی است که می تواند ،به یاد گیری بیشتر وبهتر مطالب درسی وجذابیت آن ها کمک کند. شنیدن قصه های گفته شده ،برای بچه ها ،امکان تمرین تصویرسازی را فراهم می کند. هم چنان که کودک ،قصه را می شنود،صحنه ها ،عمل داستان وشخصیت های آن را خلق می کند. توانایی تجسم وخیال بافی ،مبنای تصور خلاق است .به نظر می رسد این توانایی ،بررشد شناختی واجتماعی کودک ،تاثیری مثبت داشته باشد.معلم می تواند هر نوع برنامه درسی را بر اساس الگوی قصه گویی طرح ریزی کند و به این طریق آموزش ها را هم هیجان انگیز تر و با نیازهای بچه ها متناسب تر کند.

 29-در هر قصه ای ،شخصیت ها یا با خویش درگیرند یا تصمیم دارند برطبیعت چیره شوند یا می خواهند برمردم بد غلبه کنند ویا انسان های خوب را یاری دهند وبچه ها از روی گفتار وکردار شخصیت ها به خوبی خواهند توانست ،درست بودن یا نادرست بودن سخنان واعمال آن ها را درک کرده ،نکته های مهمی بیاموزند.

 30-قصه های کودکان ونوجوانان ،ابزار سود مندی در جهت رساندن آنها به مرحله رشد است . زیرا تنوع موضوع در قصه های کودکان ، سبب می شود که از طریق شنیدن یا خواندن این داستان ها ،هر چه بیشتر وبهتر وکامل تر به شناخت خدا ،خلقت ،خلق وخود دست یابند وبه سوی سعادت وکمال قدم بردارند.

 31-از طریق پرورش عقلانی کودک وقدرت استدلال وانتقاد وافزایش آگاهی او می توان به پرورش قدرت تشخیص وانتخاب او کمک های موثری کرد وبه تغییر وهدایت نگرش وگرایش دانش آموزان ،از طریق شعر وقصه پرداخت.

 32-استفاذه ازشیوه قصه گویی خصوصا همراه با بازیگران ،به خصوص در مورد بچه های کمرو وخجالتی می تواند بسیار مفید باشد .زیرا ترس وکمرویی که سرچشمه ی آن نداشتن اعتماد به نفس است ،یکی از مهم ترین عوامل شکست بسیاری از مردم در زندگی است وچنان چه مربی بتواند این کودکان کمرو ،ضعیف عاطفه وعاجز از تخیل خلاق را در بازی های نمایشی کلاس وقصه گویی شرکت دهد ،ضمن یاد دادن بسیاری نکنه ها به آنان ابزار موثری برای مبارزه با ترس وکمرویی آن ها در اختیار خواهند داشت وفرصت خوبی برای رشد وتکامل وتعبیر عواطف به شمار می رود.

 33-قصه گویی خصوصا در تدریس علوم اجتماعی ، بهتر است مورد استفاده قرار گیرد . مثلا در مورد مسائل خانه وخانواده ،شناخت جامعه ی ایران ومردم سرزمین های دیگر ،می توان داستان هایی نقل کرد وبه این طریق درک وتفهیم مطالب این درس را آسان تر ودل پذیرتر می کند .شنیدن داستان هایی ،مثل قصه های سرخ پوستان آمریکا ،قصه های قومی آفریقا ،افسانه های ترکی ،قصه های ژاپنی ،یا داستانهایی مربوط به سایرممالک خاورمیانه وخاور دور ،مارا به این مقصود خواهد رسانید. زیرا چنان که می دانیم ،یکی از بهترین راه های بررسی وشناخت یک جامعه وفرهنگ آن ،استفاده از ادبیات قومی آن است.

 34-یکی دیگر از موارد کاربرد قصه ،تاثیرات اجتماعی آن است . زیرا هر قصه وداستانی چه خوب وچه بد در روحیه وذهن واندیشه ی خواننده تاثیر می گذارد وراه تازه ای را به او نشان می دهد. مثلا در دهه های اخیر ،سیاه پوستان آمریکایی توانسته اند با به کار گیری قصه های عامیانه ی بومی خودشان (آفریقایی)وخلق قصه های تمثیلی (حیوانات سخن گو )دنیای تازه ای برای خود بیافرینندودر مقابل دشواری ها ،ناملایمات وستم سفید پوستان ،مقاومت کنند .قصه گویی یکی از راه های ایجاد و تقویت شعور اجتماعی است که جای آن را در مدارس خالی می بینیم.

 35-آشنا کردن بچه ها با ادبیات قومی وقصه های تخیلی نو .تخیل قواعد گرامری دارد که همه بچه ها باید آن را بیاموزند تا بتوانند با موفقیت با آن بازی کنند و زندگی بدیع خود را خلق کنند . این کار به بچه ها اعتماد به نفس می دهد و آنان به راحتی ابزارها و مهارت های لازم را برای تعیین سرنوشت خود به دست می آورند.

 36- راهنمایی بچه ها در انتخاب قصه های مناسب برای گرداندن کلاس های بی معلم.

 37- به وجود آمدن احساس احترام نسبت به شباهت ها وتفاوت های فرهنگی .

 38- گاه اثر بخشی یک داستان وحکایت ،درتعیین مسیر زندگی افرادوالقای خط مشی خاص ،آن چنان چشمگیر وملموس است که شخصیت اجتماعی را کاملا دگرگون وتکرار عملی واقعه داستان را می توان با مشاهده زندگی آن فرد یا افراداحساس کرد. این امر اگر چه ظاهرا اغراق آمیز می نمایاند ،لیکن توفیق در ساختار زندگی اقوام ومطالعه شرح زندگانی وشخصیت های مختلف ،تحقیقا این واقعیت ،یعنی تاثیر پذیری آنان از سرگذشت اسلاف وپیشینیان خود را ،ثابت وروشن می سازد. چرا که حکایات ،داستان ها وطنز ولطیفه ها در هر جامعه ،اجتماع وسرزمینی ،آینه وار بیانگر نوع رفتار،اخلاق وسنن حاکم برمردم آن قوم و اجتماع در گذشته می باشد. وبه همین دلیل ،بیشتر مورد توجه افراد است واز این میان مجموعه هایی که تحت عنوان "کشکول" جمع آوری می شوند،جایگاه خاصی از نظر میزان علاقه مندی اقشار مختلف مردم دارند.

 39-استفاده از قصه وشعر به عنوان سکوی پرشی به نگارش خلاق ورشد ذهنی وروانی بچه ها .

 40-تاریخ سرزمین ما ،گویای کاربردهای متنوع قصه است . از جمله نوشته اند در بیمارستان جندی شاپور اهواز ،پرستاران ،برای مداوای بی خوابی ،اضطراب وناراحتی های عصبی بیماران ،برایشان قصه می گفته اند. در برخی کتاب های طبی قدیم نیز ،از تاثیر افسانه گویی برای ایجاد آرامش وداشتن اوقاتی خوش وخوابی راحت ،سخن رفته است ونیز روایت شده که در روزگاران گذشته ،قصه توانسته است دختری را از مرگ حتمی برهاند واو همان شهرزاد ،قهرمان ایرانی داستان های هزارویکشب است. زمان برای کودک بستری در بیمارستان ویاکودکی که مبتلا به بیماری مزمنی است ،به کندی می گذردو این گروه از کودکان ،ممکن است مبتلا به آسم ،رماتیسم ،بیماری قلبی،سرطان وبیماری های طولانی مدت دیگر باشند. قصه گوی مجهز به انواع قصه ها ،کتاب های تصویری ،قصه های قومی ساده ویاادبی کوتاه ویکی دو عروسک خیمه شب بازی و.....می تواند از نگرانی های کودک کاسته وشادی را برای او به ارمغان آورد.

 41-از آن جایی که کلمات ، مستقیما از گوش به مغز می رسند ،قصه شنیدن برای خوانندگان مبتدی ،بی علاقه ویا کودکانی که در درک آن چه می خوانند دشواری دارند،تجربه ای با ارزش است. از طریق گوش سپردن به قصه ،کودک دایره لغات خود را غنی تر می سازد. قصه گویی هنر گوش سپردن راتقویت می کند . مطالعه روی کودکانی که خواندن را زودتر آغاز کرده اند ، نشان می دهد که شنیدن قصه های خوانده شده یا گفته شده در اوایل کودکی ،عامل مشترک برای همه  آنان بوده است. 

 42-هدف از قصه گویی ،پرورش همدردی  وانسان دوستی در کودک ، به هر قیمتی است . یعنی پرورش توانایی اعجاب آور انسان،در آشفته شدن از بدبختی دیگری ودرخوشحال شدن از شادی دیگری وتجربه کردن سرنوشت شخص دیگر ،به عنوان سرنوشت خود.

 43-قصه راهی برای زنده نگاه داشتن میراث فرهنگی مردم است .

 44-قصه، همچون رقص ها وآوازهای عامیانه از سنت های یک کشور برای کودکانی که در خارج به دنیا می آیند،پاسداری می کند ویابرسنت های دیگر فرهنگ ها برای کودکانی که در داخل کشور به دنیا می آیند،ارج می نهد.

 45-گفتن قصه های شفاهی ،کودکان را برمی انگیزد که درباره آنها بنویسند .از قصه ها تقلید کنند ونیز از آنها ،همچون آغاز گری برای خلق آثار خود استفاده برند. نویسندگان زیاد صاحب نامی ،براهمیت شنیدن قصه طی دوران کودکی شان ،گواهی داده اند.

 46-قرآن کریم وبه طور کلی همه کتاب های آسمانی ،سرشار از قصه ها وسرگذشت های پند آموز پیامبران واقوام گذشته است تا مگر تجربه های تلخ وشیرین آنها مایه هوشیاری وعبرت انسان گردد. " لقد کان فی قصصهم عبرت لاولی الابصار " (111یوسف)

 47-همین قصه ها ،آثار مهمی را به وجود آورده است .نظیر: شاهنامه فردوسی،خمسه نظامی ،گلستان وبوستان سعدی ،هفت اورنگ جامی ،کلیله ودمنه ،مرزبان نامه  و...

 48-بچه ها از شنیدن قصه هایی که مربوط به تولد ونخستین سال زندگیشان است ،خیلی لذت می برندووقتی جزئیات حوادث را از زبان پدر ومادر خود می شنوند ،تصور می کنند که از نخستین لحظه تولد ،فرد جالب ومهمی بوده اند. این قصه ها هم می تواند به صورت سوم شخص بیان شود.

 49- ایجاد عادت به مطالعه ونیز گسترش خزانه لغات کودک وبرخوردار شدن از رشد گویایی سالم وافزایش علاقه ی سیری ناپذیر کودک به آموختن کلمات تازه ومتنوع .در ضمن چگونه خواندن را می آموزدوبرتعدادوتنوع تجارب کودک افزوده می شود. گاهی اوقات بچه ها می توانند خودشان برای ما قصه بگویندکه معمولا این مهارت از 4سالگی در آنها پیدا می شود.

 50- بدون تصورات شگفت انگیز افسانه ها ،علم فیزیک وشیمی ،هردو به حال رکود در می امدند.       " کورنئی چوکوفسکی"

 51-معانی عمیق بیشتری در قصه های پریان دوران کودکی ام ،نهفته است تا حقایقی که از زندگی آموخته ام . " شیللرشاعر ونویسنده آلمانی"

 52-من در جریان تحقیقات دریافته ام که نوجوانان یا بزرگسالانی که در سن کودکی از آشنایی با قصه ها وافسانه ها محروم بوده اند،به گونه ای رفتار می کنند که گویی براثر عدم اعتقاد به جادو ،در دورانی از حیات خویش ،قادر به مقابله با نا ملایمات زندگی بزرگسالی نمی باشند.  "دکتر برونوتبلهایم روانکاو آلمانی "

 53-قدمت قصه به قدمت سخن گویی انسان است . بی قصه انسان هلاک میشد ،هم چنان که بی آب    "ایساک  داینسن "

 54-باید پرستاران ومادران را وادارکنیم تا فقط حکایاتی را که پذیرفته ایم برای کودکان نقل کنندومتوجه باشند که پرورشی که روح اطفال ،به وسیله ی حکایات حاصل می کند ،به مراتب بیش از تربیتی است که جسم آنها به وسیله ی ورزش پیدا می کند.      "افلاطون "

55-در تحول هر ملتی ،دورانی وجود داردکه طی آن می کوشد ،هویت خویش را به یاری فرهنگ قومی ،ابراز دارد.         "  ایزابل یان "

 56-قصه به منزله ی پلی است که دنیای افسانه ای – تخیلی کودک رابه دنیای واقعی بزرگسالان ،ربط می دهدوکودک را به ارزش های اخلاقی رهنمون می شود.

 57-هنگامی که نوجوان احساس می کند مورد هجوم تغییرات درونی ،انتظارات زندگی اجتماعی ومحدودیت ها قرارگرفته ،گرد هم آمدن گوینده وشنونده قصه ورابطه ای صمیمانه که به گونه ای طبیعی ومعقول بین آن دو به وجود می آید ،بسیار قدرتمند تر است.گمان نبرید که قصه گویی برای این گروه سنی ،مهم نیست . این امر برای آنها حتی دارای اهمیت بیشتر نیز هست.   "بث  هرمز "

 58-کلمات ،فضای دیگری را می سازند .فضایی که تو با روحت به تنهایی می توانی به آنجا بگریزی .هر کودکی دیر یا زود ،مجذوب افت وخیز های خواندن می شود.

 59- قصه گویی ،با نیروهایی که فراسوی تجربه ی اویند،کودک را برای خود زندگی آماده می کند.

انشای فرشتگان

یک روز که انشا داشتیم ابتدا  شعرزیرباعنوان فرشتگان را،برای دانش آموزان خواندم و

سپس ازآنها خواستم ،که حرف های خودمانی شان رابه دو فرشته ی همراهشان بزنند .

  فرشته هایی که خیلی وقت ها فراموششان کرده واحساسشان نمی کنیم .

 والحق که باز هم زیبا نوشتند ولذت بردم. 

با سلام خدمت فرشته‏ های خوب

بی‏ مقدمه،

دلم گرفته است

می‏ شود کمی برای من دعا کنید؟

یا اگر خدا اجازه می‏ دهد

یک کمی به جای من خدا خدا کنید؟

راستی فرشته‏ ها! سلامتید؟

حال من که هیچ خوب نیست

جانماز سبز من دوباره گم شده

شب رسیده توی آسمان دل، ولی

ردّ پای روشن ستاره گم شده

خوش به حالتان فرشته‏ ها!

هر کجا که خواستید می‏ پرید

روی باد

روی ابر

روی شانه‏ های ماه

آسمان هم از شما همیشه راضی است

می‏ روید

بی‏گناه بی‏گناه بی‏گناه

راستی به من نگفته‏ اید

آن طرف کنار لحظه‏ های دوردست

روزهای آسمان چه شکلی است؟

کاش می‏شد ای فرشته ‏ها

راه خانه ستاره  را به من نشان دهید

یا که از فراز قلّه‏ های نور

دستی از دعا برای من تکان دهید

راستش دلم

مثل یک نماز بین راه

خسته و شکسته است

او مسافر است

می‏ رود به شهر آفتاب

گرچه راه آفتاب بسته است

کاشکی نمازهای صبح من قضا نمی‏ شدند

دست‏های من

هیچ وقت از آسمان جدا نمی‏ شدند

ای فرشته‏ ها به دست‏های من کمک کنید

دست‏های کوچکی که اشتباه می‏ کند

یا به قول مادرم گناه می‏ کنند

بگذریم!

پیچک کنار پنجره

نور ماه را

مثل نردبان گرفت و رفت

آخرش به آسمان رسید

یک سبد ستاره چید

من ولی هنوز هم چقدر کوچکم

ماه، مثل سیب روشنی

روی شاخه‏ های دور آرزو نشسته است

حیف که برای چیدنش

نردبان من شکسته است

دیگر اینکه دیوها

چراغ‏های کوچه را شکسته‏ اند

هر کجا که می ‏روم

فکر می کنم، در کمین رفت و آمدم نشسته‏ اند

ای فرشته‏ ها که تا همیشه روشنید

یک چراغ هم برای من بیاورید

ای فرشته‏ ها!

ای که دل به حجره های نور بسته‏ اید

ای که پای غصه ‏های من نشست اید

حرف‏های من هنوز ناتمام مانده است

هیچ کس ولی

شعرهای دفتر مرا نخوانده است

با وجود این

بیش از این مزاحم شما نمی‏ شوم

پس خدا همیشه حافظ شما

ای فرشته‏ ها، فرشته‏ ها، فرشته ‏ها!

مقایسه ی شعر قدیمی  ونو توسط دانش آموزان

1-درشعر قدیم لغات وترکیبات کهن وقدیمی دیده می شود اما در 

شعرنو واژه های زبان فارسی امروز.

2- در شعر قدیمی مخاطب ،درباریان یا فضلا ودانشمندان بودند ولی در

 شعر نو ،مخاطب مردم معمولی هستند.

3- شعر قدیمی دارای مضامین عرفانی است ،ولی شعرنو مضامین 

دنیوی دارد.

 4- در شعر قدیمی طرح موضوعات ،محدود ومشخص است ، اما

 درشعر نو ، تنوع موضوعی دارد.

5- درشعر قدیمی ،مسایل خصوصی زندگی اجتماعی وسیاسی

نیامده است.

 ودر شعر نو توجه شدیدی به مسائل اجتماعی وسیاسی

 شده است.

6-شعر قدیم ،هجو (بدگویی ) دارد . ولی شعر نو ندارد.

7- واحد شعر قدیم بیت و واحد شعر نو بند است .

8-درشعر قدیم، توجه آگاهانه به عناصر زیبایی سخن شده است . 

اما درشعر نووجود عناصر زیبایی سخن به صورت طبیعی آمده است .

 9- شعر قدیمی ،قالب های سنتی مثل قصیده وغزل دارد ،

اما شعرنو، قالب نیمایی یا سپید یاموج نو و...

10-طول مصراع ها ،در شعر قدیمی مساوی  ودر شعرنو،

 نامساوی است.

11- در شعر قدیمی تشبیهات واستعارات کلیشه ای 

ودرشعرنو تشبیهات واستعارات نو دارد.و......................

 

موضوع انشا : نامه به یک مخترع

 

سلام آقاي اديسون :

ديشب برق خانمان رفت و مادر چراغ گرد سوزي را وسط پذيرايي روشن كرد همه از اتاق هايمان بيرون آمديم و دور چراع نشستيم و شروع به حرف زدن نموديم پدر از خاطرات خود و گذشته هاي صحبت كرد و ما گوش مي داديم ديشب فهميدم ما چقدر حرف نگفته داريم  راستي يادم رفت بگويم ديشب پدر فرصت كرد  و از من پرسيد كلاس چندم هستم و در آخر برق آمد و ما دوباره به اتاق هايمان رفتيم و هر كدام دوباره به سراغ كامپيوترهيمان و باز از هم دور شديم . اقاي اديسون اي كاش برق را اختراع نكرده بودي تا ما مي توانستيم باهم حرف بزنيم و درد دل كنيم و بخنديم و ....

یک نمونه داستانک  

مترو كمي شلوغ بود. در ايستگاه جديد پيرمردي سوار شد. كه به زحمت مي توانست خودش را كنترل

كند وسرپا بايستد.برخي خواب بودند وبرخي بي خيال . توجه همه به جواني جلب شد،كه آرام وآسوده

 نشسته بودوكتاب مي خواند. گويي همه انتظار داشتند كه بلند شود وجايش را به پيرمرد بدهد ولي او

تكان نمي خورد. بعضي به هم نگاه و اظهار تعجب وتاسف مي كردند وجوان را بي غيرت مي خواندند. دو

 سه ايستگاه بعد ، وقتي درها باز شد، جوان بلند شد ودر حالي كه به سختي پاي مصنوعي خود را به

زمين مي كشيد، از مترو خارج شد.

بحرطویل در کلاس انشا

دریکی از کلاس های انشا ، چند یحر طویل، برای نمونه  وتند وسریع خواندم .

(بچه ها می گفتند:خانوم نفس بگیرید )چون بحرطویل باید تند وآهنگین وپشت سر هم ،خوانده شود.

 سپس ازآنها خواستم ،با موضوع آزاد وگروهی ، بحر طویل بنویسند.وگفتم شما می توانید درصورت

 تمایل ،بحر طویل خود را  بایکی از این عبارات شروع کنید.:

الف)میل دارم که روم دور ازین شهر به جایی که ......

ب)مردی از شدت دل دردبه جان آمده صدناله وآهش به زبان آمده .......

پ)پیرزنی مفلس وبی چیز وسحرخیز ،سحرگاه چو می خواست که بیرون رود از خانه ی خود ......

ت)بود در کوچه ی ما ،کهنه گدایی که چهل سال در این کار پر از زحمت و.......

ث)دوستان آمده ام باز ،که این انشای ممتاز بخوانم به ...............

ج)سلام وادب و پرسش احوال ،........................واین هم بحر طویل های خوانده شده سرکلاس :

بهار

رفقا خاطر خود شاد بدارید و ، ره غم مسپارید و، گل و لاله بیارید و ، به هر سو بگذارید که یک بار دگر فصل بهار آمد و ، نوروز در آمد ز در و ، کرد طبیعت هنر و ، ابر برآورد سر و ، ریخت ز باران گهر و ، سبز شد از نو شجر و ، داد نوید ثمر و ، گشت جنان جلوه گر و ، یافت جهان زیب و فر و ، لطف و صفایی دگر و ، کرد غم از دل به در و ، می دهدت باد بهاری خبر از طی شدن فصل زمستان ، که کنی ترک شبستان و تو هم چون گل خندان ، بزنی خیمه به بستان و ببینی که گلستان، ز گل و لاله و ریحان ، ز باریدن باران، شده چون روضه ی رضوان ، همه پُر لاله ی نُعمان ، همه پر نرگس فتّان ، همه پر گوهر و مرجان . غرض ای نور دل و جان، منشین زار و پریشان ، که شوی سخت پشیمان، چو دهی فرصت عیش و طرب از دست درین فصل دل انگیز و فرح زا که صفا داده به هر باغ و به هر راغ و چنان ساحت فردوس برین کرده جهان را . همه جا زمزمه ی سال جدید و ، همه را شوق شدید و ، سخن از گردش عید است ، گل سرخ و سپید است که بر خاک پدید است ، درین عید سعید است که بس روح امید است که در جسم دمیده است ، ز هر سوی نوید است که بر خلق رسیده است، ولی من ز رخم رنگ پریده است ، که هنگام خرید است و از این فقر شدید است که قلبم ترکیده است و دلم سخت تپیده است، به یک سوی مجید است که خونم بمکیده است، به یک سوی فریده است ، همین خیر ندیده است که پیوسته پریده است به جان من مسکین که برایش بخرم کفش و کلاه و کت و جوراب ، بدان سان که ز هر باب ، فتد دل به تب و تاب ، شب از چشم پرد خواب ، ولی سال نوین با همه ی خرج تراشی که کند، مایه ی شادی است ، سرآغاز بهار است و زمانی خوش و خرم که به هر سوی و به کوی ، کنی روی و ، کشی بوی و ، ببینی رخ دلجوی و سر و صورت نیکوی و ، کنی جامه ی نو در بر و از صبح الی شام ، به صد شوق نهی گام ، درِخانه ی اقوام ، پی دیدن و بوییدن و بوسیدن و لیسیدن دست و سر و روی پدر مادر و همشیره و داداش و عمو جان و فلان دایی و هر عمه و هر خاله و هر حاجی و هر باجی و لب باز کنی در پی ورّاجی و بس نغز بگویی و سی کام بجویی و بخندی چو ببینی همه را خرّم و ازاد ، چنان شاخه ی شمشاد ، عموم ند بسی شاد و ، ندارند ز غم داد و نیارند ز غم یاد و نباشند به فریاد . اگر بچه و گر تازه جوانند، پی عیش روانند، و گر پیر زنانند، چو گل خنده زنانند و چنینند و چنانند. به هر حال ، بود عید نشاط آور نوروز بدان سان فرح اندوز و طرب ساز و تعب سوز که روشن کند از پرتو امید دل هموطنان را. هفت سین چیده شود باز به هر جا و ز نو سبزه در آید به بر سرکه و سیر و سمک و سیب و سماق و سمنو، دور و برش از طرفی سبزه ی سبز و طرفی سیم سپید و طرفی سنبل آبی ، طرفی ماهی سرخ است که در آب خورد تاب و زند غوطه و بر گرد چنین منظره ی نغز و فریبنده و زیبنده و پر لطف و صفا ، شربت و شیرینی و نقل و شکلات است، بسی آب نبات است که چون آب حیات است و برای تو برات است ، غذاهای گواراست ، که چون شهد مهنّاست ، به شیرینی حلواست، چو بادام منقّاست، و یا چون گز اعلاست ، غرض جان تو فرداست که روز خوشی ماست، هر آن کس که درین جا و در آن جاست، چه پیر است و چه برناست ، چه نادار و چه داراست، کند سورچرانی ز چپ و راست دگر باره برای به کف آوردن عیدی ، قمر و شمسی و هوشنگ و حسین و حسن و اکبر و مسعود بر آرند سحر زود سر از خواب و پی نیل به مقصود ، به هر کس که غنی بود بپیچند چنان دود، بسی اسکن موجود که از جیب تو مفقود شود در پی پرداختن عیدی و ، این مسئله در عید چنان رونقش افزود، که بگشود در کیسه ی خود مشدآقا محمود، که از بس که کنس بود، نمی دید کسی زو کرم و جود و برای دو سه تومان عصبی می شد و می بست به دشنام زمین را و زمان را. عده ی نیز از آن پیش که تحویل شود سال نو افتند در اندیشه ی سیر و سفر و گردش و خیزند و گریزند ز شهر خود و رو جانب شهر دگر آرند و شتابند به قزوین و به گیلان و به نوشهر و به گرگان و به تبریز و به زنجان و به قوچان و فریمان و به سمنان و به یزد و قم و کاشان و به کرمان و صفاهان و خراسان و بروجرد و لرستان و به تبریز و به نیزیز و به ترشیز و به هر شهر و به هر قریه که یک هفته در آن جای بمانند و بسی کام برانند و بر آنند که هم خوش گذرانند و هم آخر برهانند گریبان خود از خرج پذیرایی نوروز و گرفتاری سال نو و بر دوش نگیرند چنین بار گران را . طی سال نو و هر سال که آن راست به دنبال ، الهی که به تایید خداوند مبین خوش گذرد بر همه از کارگر و رنجبر و پیشه ور و اهل ادارات ، چه اعلی و چه ادنی ، چه رئیس و چه مدیر و چه مشار و چه مشیر و چه سفیر و چه وکیل و چه وزیر و چه نعیم و چه فقیر و چه نمدمال و چه دلال و چه حمال و چه رمال و چه باحال و چه بی حال و چه بقال و چه عطّار و چه سمسار و چه بوجار و چه نجار و چه تجار و چه بزّاز و چه خبّاز و چه رزّاز و چه لبّاف و چه طوّاف. غرض جمله ی اصناف ، که دورند ز انصاف و قرینند به اجحاف ، لهی که به زربافی زرباف و به علّافی علاف ، خداوند در ین جامعه جور همه را جور کند، غصّه ز ما دور کند ، چاره ی رنجور کند ، خرّم و مسرور کند خاطر هر پیر و جوان را  

مرحوم ابوالقاسم حالت  ........................................................................................................................................ تسبیح خداوند تعالی     دوستان، آمده ام باز، كه این دفتر ممتاز، كنم باز و شوم قافیه پرداز و سخن را كنم آغاز به تسبیح خداوند تبارك و تعالی كه غفور است و رحیم است، صبور است و حلیم است، نصیر است و رئوف است و كریم است، قدیر است و قدیم است. خدایی كه بسی نعمت سرشار به ما آدمیان داده، گهرهای گران داده، سر و صورت و جان داده، تن و تاب و توان داده، رخ و روح روان داده، لب و گوش و دهان داده، دل و چشم و زبان داده، شكم داده و نان داده، زآفات امان داده، كمالات نهان داده، هنرهای عیان داده و توفیق بیان داده و اینها پی آن داده،‌كه از شكر عطا و كرمش چشم نپوشیم و زهر غم نخروشیم و زهر درد نجوشیم و تكبر نفروشیم و می از ساغر توحید بنوشیم و بكوشیم كه تا از دل و جان شكر بگوییم عنایات خداوند مبین را. آفریننده ی دانا و خداوند توانا و مهین خالق یكتا و بهین داور دادار، كزو گشته پدیدار، به دهر این همه آثار، چه دریا و چه كهسار، چه صحرا و چه گلزار، چه انهار و چه اشجار، اگر برگ و اگر بار، اگر مور و اگر مار، اگر نور و اگر نار و اگر ثابت و سیار. خدایی كه خبردار بود از همه اسرار، غنی باشد و غفار، شود مرحمتش یار، درین دار و در آن دار، به اخیار و به زهاد و به عباد و به اوتاد و به آحاد و به افراد نكوكار، خدایی كه عطا كرده به هر مرغ پرو بال، به هر مار خط و خال، به هر شیر بر و یال، به هر كار و به هر حال بود قبله ی آمال و شود ناظر اعمال، فتد در همه ی احوال از او سایه ی اقبال به فرق سر آن قوم كه پویند ره خیر و نكوكاری و دینداری و هشیاری و ایمان و صفا و كرم و صدق و یقین را. آرزومندم و خواهنده كه بخشنده به هر بنده شكیبایی و تدبیر و توانایی و بینایی و دانایی بسیار كه با پیروی از عقل ره راست بپوییم و زهر قصه ی شیرین و حدیث نمكین پند بگیریم ونصیحت بپذیریم و چنان مردم فرزانه بدان گونه حكیمانه در این دارجهان عمر سرآریم كه از كرده ی خود شرم نداریم و ره بد نسپاریم و به درگاه خدا شكر گزاریم كه ما را به ره صدق و صفا و كرم و عدل چنان كرده هدایت از سر لطف و عنایت كه زما خلق ندارند شكایت. به ازین نیست حكایت، به از این چیست درایت، كه ز حسن عمل ما به نهایت، همه كس راست رضایت، چه خداوندو چه مخلوق خداوند، به گیتی همه باشند ز ما راضی و خرسند و به توفیق الهی بتوانیم در این دار فنا زندگی سالم و بی دغدغه ای داشته باشیم و در آن دار بقا نیز خداوند كند قسمت ما نعمت فردوس برین را..............................................................

بحر طویل حضرت زهرا(س)، حضرت فـاطمه ای مظـهر داور ، که تـوئی دخت پـیا مبـر ، شده در شـان تو نـازل زخـدا سوره کـوثـر نبود بین زنـان همه عالـم زتـو بهتر زتـو برتـر ، همـه گـلهــــا ، بـوداز عطـر وجـود تو معطـر ، تـو عطـوفی ، تـورئـوفـی ، تـو بهینی تو مهینی که نبی گفت به شـان تو مکـرر که مـرا اوست چو مــــادر ، گـل گـلزار وفـائـی ، همه لطفی مدحی و ثنائی تو ثنا کرده به قـرآن زخـدائـی، تـو زهر عیب برینی تـو زهـر نـقص جدائـی تو عطوفـی، تورئوفـی

امام زمان 

   عصر یک جمعه ی دلگیر دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است ؟چرا آب به گلدان نرسیده است ؟چرا لحظه ی باران نرسیده است ؟و هر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است ؟به ایمان نرسیده است و غم عشق  به پایان نرسیده است ؟بگوحافظ دل خسته زشیراز بیایدبنویسد .که هنوزم که هنوزاست چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است ؟چرا کلبه ی احزان به گلستان نرسیده است ؟دل عشق ترک خورد :گل زخم نمک خورد  :زمین مرد:زمین مرد :خداوند گواه است. دلم چشم به راه است و در حسرت یک پلک نگاه است.ولی حیف نصیبم فقط آه است و همین آه خدایا برسد کاش به جایی: برسد کاش صدایم به صدایی  عصر این جمعه ی دلگیر وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس .تو کجایی گل نرگس ؟ به خدا آه نفس های غریب تو که آغشته به حزنی است زجنس غم و ماتم .زده آتش به دل آدم و عالم .مگر این روز و شب رنگ شفق یافته در سوگ کدامین غم عظمی به تنت رخت عزا کرده ای ای عشق مجسم که به جای نم شبنم بچکد خون جگر از عمق نگاهت .نکند باز شده ماه محرم که چنین میزند آتش به دل فاطمه آهت .به فدای نخ آن شال سیاهت .به فدای رخت ای ماه ! بیا .صاحب این بیرق و این پرچم و این مجلس و این روضه و این بزم تویی آجرک الله عزیز دو جهان .یوسف در چاه .دلم سوخته از آه نفسش های غریبت .دل من بال کبوتر شده .خاکستر پرپر شده .همراه نسیم سحری روی پر فطرس معراج نفس گشته هوایی .و سپس رفته به اقلیم رهایی :به همان صحن و سرایی که شما زائر آنی و  خلاصه شود آیا که مرا نیز به همراه خودت .زیر رکابت ببری تا بشوم کرب و بلایی .:به خدا در هوس دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد .نگهم خواب ندارد .قلمم گوشه ی دفتر .غزل ناب ندارد .شب من روزن مهتاب ندارد . همه گویند به انگشت اشاره :مگر این عاشق دلسوخته ارباب ندارد ؟و کجایی ؟تو کجایی شده ام باز هوایی .شده ام باز هوایی .... گریه کن گریه و خون گریه کن آری که هر آن مرثیه را خلق شنیده است شما دیده ای آن را و اگر طاقتتان هست کنون من نفسی روضه زمقتل بنویسم .و خودت نیز مدد کن که قلم در کف من همچو عصا در ید موسی بشود چون تپش موج مصیبات بلند است .به گستردگی ساحل نیل است و این بحر طویل است .و ببخشید اگر این مخمل خون بر تن تب دار حروف است .که این روضه ی مکشوف لهوف است .عطش بر لب عطشان لغات است و صدای تپش سطر به سطرش همگی موج مزن آب فرات است .و ارباب همه سینه زنان کشتی آرام نجات است : ولی حیف که ارباب  قتیل العبرات است .ولی حیف که ارباب اسیر الکربات است ولی حیف هنوزم که هنوز است حسین بن علی تشنه ی یار است و زنی محو تماشاست زبالای بلندی الف قامت او دال و همه هستی او در کف گودال و سپس آه که  الشمر ....خدایا چه بگویم ؟که شکستند سبو را و بریدند... دلت تاب ندارد به خدا با خبرم .می گذرم از تپش روضه که خود غرق عزایی .تو خودت کرب و بلایی .قسمت می دهم آقابه همین روضه که در مجلس ما نیز بیایی تو کجایی ؟تو کجایی ؟سید حمید رضا برقعی........................................................................................................

بحرطویل بسیج 

با یاد خدا نام علی اسم محمد و به اسم همه پاکان و شریفان و شجاعان و دلیران و یلان همه دوران کلمات گهر افشان شهیدان و به یاد همه دینداری و سرداری و سر بازی و جانبازی و جان دادن و خون دادن وایمان وشجاعت وشهامت وقداست وتمام کلمات و حرکات و سکنات همه یاران بسیجی .. که همی عاشق پاک و سینه چاک و بی توقع بدن پاک و نحیف و گل خود را .سپر تیر وسنان و ستم وحیله ی دشمن بنمودند ..............................................................................................

اربعین آمد و شد وقت عزا  شورونوا  قافله ای آمده از شام بلا  رو به سوی کرب و بلا خاک مصیبت به سر اهل  ولا ناله  ی مرغان چمن آید و  با سوز و محن آید و  با قافله سالار که بُد عابد بیمار ولی دیده خونبار  ز داغ پدرواکبروعباس علمدار  علی اصغر و هم قاسم و عبداله و یاران وفادار  درآن وادی خونبار  ز جور و ستم فرقه کفار  که گلها همه پرپر شدو گفت زینب به عزیزان جوان مرده و افسرده و درمانده  که ای نجمه و کلثوم و رباب  ای گل گلزارمدینه  مه رخشنده سکینه  همه آئید لب  آب روان مَشک بیارید از این آب بریزید  روی قبر شهیدان  همگی با لب عطشان همگي  در ره قرآن و ره دین خدا روی زمین گشته  زکین ، بر سر نی رفت سر نور خدا خون خدا زاده زهرای بتول  آن گل گلزار رسول ای به فدای تو حسین نوردو عین آن گل گلزار رسول ، قلب نبی جان علی زینب تو آمده با خیل یتیمان و اسیران همه سرگشته و حیران همه با دیدة گریان همه پژمرده و نالان زغم نو گل بستان پيمبر حسين آه برادر به خدا هيچ تو داني که از این قوم چه دیدم چه کشیدم ز جفا طعنه شنيدم چه بگویم که در آن طشت طلا  راس پر از خون تو دیدم   به خرابه شبی ای وای چه آمد به سرم خون شدی آن شب جگرم ، مُرد ضیاء بصرم  طفل صغیر تو ز بس گفت کجا شد پدرم   عمه چه شد تاج سرم از چه نیامد ببرم   خیز و ببین چشم ترم، آه از آن دم که بیامد به خرابه سر پر خون تو ای جان برادر چه شبی بود که جان داد رقیه هله كوتاه كن اي صالح،ببين فاطمه شد بهر تو نالان و پريشان و نواخوان و هراسان ببرت آمده اي مرهم مادر ايا پرغم مادر ببين آه و فغانم ببين اشك روانم ببين قد كمانم ببين بر سر من سرور من پيكر من معجر من گشت سيه از غمت اي نوگل بستان پيمبر حسين آه حسين است كه در راه خدا راه رضا كرده عطا، كرده فدا چون سر عباسي و اكبر   چو قاسم مه انور چو عوني و چو جعفر چو عبدالله و اصغر همه تازه جوانان و نهالان خَرامان نبي و علي و فاطمه ، اي واي سيه پوش پيمبر شده مدهوش چو حيدرشده هم حمزه مكدر شده صد نيش به جعفر شده  اي واي و امان آه كه در كربوبلا آمده زهرا و فغان برده به افلاك به سر خاك چه غمناك كه يارب به چه جرم آمده بر نوگل بستان پيمبر حسين آه كه شد اهل جنان گريه كنان اشك روان جامه دران سينه زنان پير و جوان جنت اعلا و دگر نخله طوبي و دگر قصر مطلا و دگر شهد مصفا و دگر روضه اعلا و شده سينه زنان حضرت ادريس نبي صالح و ايوب و خليل وذكريا و دگر حضرت يحيي و دگر آدم و حوا و دگر مريم و عيسي ودگر لوط و چو داود و سليمان نبي جمله سيه پوش سراپا همه بر نوگل بستان پيمبر حسين آه كه افكنده ز سر مغفر خود خسرو خاور  ز غم سبط پيمبر شده برجيس نواگر  چه شده زهره مكدر  ز غم ماه منور عطارد زده بر سر زحل سوخته پيكر همگي تا صف محشر  كه عزادار بود اول و در آخر و در باطن و در ظاهر از اين غم بود صاحب ماتم  كند ناله دمادم دو چشمش يم قلزم  كه ببخشاي به آن كان سخا  بحر عطا شافع ما  روز جزا  كشته  ی كين حبل متين دُر ثمين در ره كين نو گل بستان پيمبر حسين

بحرطویل طنز : آن شنیدم که یکی مرد دهاتی هوس دیدن تهران سرش افتاد وپس از مدت بسیار مدیدی و تقلای شدیدی به کف آورد زر و سیمی و رو کرد به تهران خوش و خندان و غزلخوان ز سر شوق و شعف گرم تماشای عمارات شد و کرد به هر کوی گذر ها و به هر سوی نظرها وبه تحسین و تعجب نگران گشته به هر کوچه و بازار و خیابان و دکانی. در خیابان به بنایی که بسی مرتفع و عالی و زیبا و نکو بود و مجلل نظر افکند و شد از دیدن آن خرم و خرسند و بزد یک دو سه لبخند و جلو آمد ومشغول تماشا شد و یک مرتبه افتاد دو چشمش به آسانسور ولی البته نبود آدم دل ساده که آن چیست؟ برای چه شده ساخته یا بهر چه کار است؟ فقط کرد بسویش نظرو چشم بدان دوخت زمانی. ناگهان دید زنی پیر جلو آمد و آورد بر آن دگمه پهلوی آسانسور به سر انگشت فشاری و به یکباره چراغی بدرخشید و دری وا شد و پیدا شد از آن پشت اتاقی و زن پیر وزبون داخل آن گشت و درش نیز فروبست. دهاتی که همانطور به آن صحنه جالب نگران بود ز نو دید دگر باره همان در به همان جای زهم وا شد واین مرتبه یک خانم زیبا و پری چهره برون آمد از آن. مردک بیچاره به یکباره دچار تعجب شد وحیرت چو به رخسار زن تازه جوان خیره شد و دید که در چهره اش از پیری و زشتی ابداً نیست نشانی. پیش خود گفت : که ما در توی ده اینهمه افسانه جادوگری و سحر شنیدیم ولی هیچ ندیدیم به چشم خودمان همچه فسونکاری و جادو که در این شهر نمایند و بدین سان به سهولت سر یک ربع زنی پیر مبدل به زن تازه جوانی شود افسوس کزین پیش نبودم من درویش از این کار خبر دار که آرم زن فرتوت و سیه چرده خود نیز به همراه در اینجا که شود باز جوان آن زن بیچاره و من هم سر پیری برم از دیدن او لذت و با او به ده خویش چو برگردم  وزین واقعه یابند خبر اهل ده ما، همه ده را بگذارند که در شهر بیارند زن خویش چو دانند به شهر است اتاقی که درونش چو رود پیر زنی زشت، برون آید از آن خانم زیبای جوانی.

بحر طویل گربه :                                                                                                 

 این گربه پرید ازلب این بام به آن بام و از آن بام به آن بام فرود آمد وبرپله از آن پله به این پله به آن پله بیفتاد به دهلیز وزدهلیز به صحن آمد واز صحن به ایوان واز ایوان به اتاق  آمد و این تاقچه وآن تاقچه وآن تاقچه پرید وهمه را گشت واز این سوی به ان سوی  به این گنجه وپستو و به آن دبه وپستو همه راسرزد و آن گاه دوید آمد ومطبخ .به این گوشه وآن گوشه وآن گوشه وآن گوشه به این دیگ وبه آن دیگچه .به این دیس وبه آن چمچه به این مجمعه وسفره وکاسه . به آن بادیه وخمره وتابه . همه را سرزد و بویید ونجویید زچیزی که ورا  درد  خور آید نه از پیه ونه از گوشت و نه از مغز و نه از پوست  .نه از دل جگر و قلوه . نه شش روده . نه دمبه ونه ماستی  نه پنیری  نه نانی نه فطیری  نه از دوغ و نه از شیر نه از کره وسرشیر . نه از کشک و نه روغن به قدر سر سوزن . پس آن گاه بشد باز به دهلیز و ز دهلیز  به آن پله  از آن پله به آن پله . از آن پله بشد بام از آن بام به آن بام و............................الخ    

بحر طویل جمجمه

دکتری گفت که یک روز به دانشکده طب//سر تشریح یکی جمجمه استاد بپرسید//

ز شاگرد که:این جمجمه از کیست ؟چو شاگرد //بیامد جلو وجمجمه را کرد بسی زیروزبر گفت: از آنجا که بسی چانه این جمجمه لق است گمانم که ز یک مشت زنی بوده که از بس که سر مشت زنی مشت به زیر دهنش خورده چک و چانه او لق شده// و محکمی مشت حریفان شل و ول کرده چنین  چانه او را//

گفت استاد که هر چندچک و چانه این جمجمه لق است //

ولی صاحب آن مشت زن و بوکسور اگر بود //چک وچانه او در عوض اینکه شل و ول بشود //

در اثر ورزش بسیار بسی محکم و ستوار همی گشت//در این بین به یک مرتبه شاگرد دگر

خواست ز استادخودش اذن و بیامدجلو//و جمجمه را کرد بسی وارسی و گفت: گمانم که بود

صاحب این جمجمه //

یک کاسب بازار و ز بس در سر هر چیز زده چانه چنین چانه او لق شده. //

  استاد بدو گفت که هر چند که از چانه زدن چانه اشخاص بسی لق شود//

اما نه بدین قدر ملقلق که شل و ول بکند چانه آن عربده جو را//

. گشت شاگرد  روان  در سر جای خود و شاگرد دگر جست //

و گرفت اذن و بیامدجلو و جمجمه را پیش کشید //و به سر و صورت وشکل و پک و پوزش

نظری کرد //

و سپس گفت که این جمجمه بی شک تعلق به زنی داشته   وین لق شدن چانه از آن است //

که هی از سر شب تا به سحر یا ز سحر تا سر شب ور زده با خاله و خانباجی و نفرین بنموده

است//

به پشت سر هم  شوهر خود را که برای چه مرتب ندهد خرجی //

و هی خرج  قر ورخت و لبا سش نکند //یا که چرا از سراو وانکند شر هوو  را.!

ابوالقاسم حالت