یک جلسه ی انشا با قیصر امین پور
روزی پس از خواندن اشعاری زیبا ، به دانش آموزانم گفتم :بدون اینکه شرح حال وتاریخ ادبیات قیصر امین پور را لازم باشد حفظ کنید، می خواهم به یکی از کتاب هایش مراجعه کرده وزیباترین واحساسی ترین ابیات را از نظر خودتان ،انتخاب کرده وچند بیتی بنویسید . والبته لازمه اش این است که کل اشعار را بخوانید ،تا بتوانید انتخاب کنید. وبعد از انتخاب، دلیل آن را هم بگویید. اگر همین جوری وبدون مطالعه بنویسید از طرز توضیح دادنتان معلوم می شود وقت نگذاشته اید. پس بنابر این ،لحن توضیحات شفاهی شما ،برایم مهم است . دقت کنید.اگر به شعر علاقه ای ندارید،به دنبال واج آرایی ها بگردید وترکیباتی که این آرایه را دارد ،یک صفحه یافته وبنویسید.
واما نتیجه کار دانش آموزان در جلسه بعدی:
1-یکی از آنها بلند شد وگفت : "من این ترکیبات زیبا را که واج آرایی زیبا دارد نوشته ام."
وحرو فش را هم رنگی کرده ام. هم از نظر ظاهری زیبا وهم پر معنا ست.
وباز خودش آرایه های دیگری مثل تشبیه وتشخیص و... نهفته دارد.
گریبان گل-ماصوفیان ساده ی سرگردان - سایه اش سرد وسیاه- ساحل سلام- نسیم نازک اسفند- نان و پنیر ونور –خط نوشتن با نوک ناخن- تن ناتوان - بی محابا مهربان- راه رفتن زیر باران –قفل صندوق قدیم – روی تخت بی خیالی – خلوت خلسه وار- خط خطا-زهی خیال خام–- قله خیال –خیال محال-در سراشیب فراموشی- شهرشب- عطش شوره زارها- شعله شقایق ها - مجال غزل- چراغ چشم- سیاهچال سراسر سوال- آبستن صدحادثه - حادثه سرخ- صد سال سیاه-فرصت دیدار- تیرباران بلا- تاب وتب تردید- التهاب بیابان وسراب
آقای امین پور در انتخاب واژه ها و واج آرایی ها ،چه خوش سلیقه کار کرده اند.
در دود و عود اسفند
همراه واژه های رها در هوا
رقص نگاه ما ،چه تماشایی است.
.........................................................................
من به چشم های بی قرار تو قول می دهم
ریشه های ما به آب شاخه های ما به آفتاب می رسد
ما دوباره سبز می شویم.
.........................................................
تو قاف قرار من و من عین عبورم.
.............................................................
بوی بوسه
بوی بوته های شب بو
بابونه و بنفشه و مریم
محبوبه های شب
بو- بوته- شب بو- بابونه- محبوبه که کلمه "بو" در آنها تکرار شده.
.............................................
دل داده ام بر باد برهر چه باداباد مجنون تر از لیلی ،شیرین تر از فرهاد
..................................................................................................
زدل برلبم تا دعایی برآید اجابت ز هر یاربم می تراود
...............................................................................................
گفته بودم که به دریا نزنم دل اما کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم
.........................................................................................................
دست من و دامن آن آستان چشم من و گوشه این آستین
............................................................................................
خون لبخندگل ،به گردن باد خون بهای بهارها ،باتو
2- نفر دومی بلند شد وبا احساس و صدای لطیف ،این شعر را خواند:
صدای تو مرا دوباره برد به کوچه های تنگ پابرهنگی
به عصمت گناه کودکانگی به عطرخیس کاهگل
به پشت بام های صبح زود در هوای بی قراری بهار
به خواب های خوب دور به غربت غریب کوچه های خاکی صبور
به کرک های خط سبزه برلب کبود رود
به بوی لحظه های هر چه بود یا نبود ......
به عصرهای جمعه ای که با دوچرخه های لاغر بلند
تمام اضطراب شنبه های جبر را ،رکاب می زنیم
وگفت :خانوم، قیصر ،چه زیبا خاطراتش را در قالب شعر وبا احساس تمام بیان کرده.
وترکیب " دوچرخه های لاغر بلند" که آرایه ی جان بخشی دارد چه زیباست !
هم چنین مصرع" کرک های خط سبزه برلب کبود رود" واقعا ابتکاری است.
اگر ما طبیعت اطرافمان را واقعا جان دار ببینیم نوشته ها واحساسمان هم ،با دیگران متفاوت می شود.
گفت احوالت چطور است ؟
گفتمش : عالی است
مثل حال گل
حال گل ،در چنگ چنگیز
مغول
4- نفر چهارم ،شعر کوتاهی انتخاب کرده بود:
خدا روستا را بشر شهر را
ولی شاعران ،آرمان شهر را آفریدند
که در خواب هم ،خواب آن را ندیدند.
نفر5- اما دری که باز نباشد
دیگر نه در ، که دیوار ....
اما پرنده بسته اگر باشد
دیگر پرنده نیست ،که مردار.....
معلوم می شود که این دخترم به آزادی خیلی بها می دهد.
می توان از روی همین انتخاب اشعار، افراد را روان شناسی کرد.
نفرششم که به نقاشی خیلی علاقه دارد واز روی شعر فهمیدم سمعی هم هست
یعنی به صداها اهمیت داده و دقت شنوایی خوبی دارد،این شعر را خواند:
با همهمه ی مبهم باغی در باد
با طرح مه آلود کلاغی در باد
از دور صدای پای پاییز آمد
چون پچ پچ خاموش چراغی در باد
نفر هفتم گفت :من هم بچه که بودم جوجه های مرده وخشکیده را رو به قبله توی باغچه خاک می کردم
وبرایشان فاتحه می خواندم وگریه می کردم. این شعر قیصر خاطراتم را زنده کرده ومرا به همان
حال وهوا برد.
امتداد نقش های روی قالی را با نگاهی بی هدف دنبال کردن
جوجه ی زرد وضعیفی را که خشکیده توی خاک باغچه
با خواندن یک حمد وسوره چال کردن
نفر هشتمی :
شب در رسید و قصه ی ما هم به سر رسید
کو خانه ای برای رسیدن ، کلاغ کو؟؟؟
نفرنهم گفت :خانم شما گفته بودید برخی افراد حس ششم قوی دارند
وهمه چیز را پیش بینی می کنند این شاعر خوب هم گویا مرگ زود هنگامش را به چشم می دیده .
در این شعرش گفته:
عاقبت پرونده ام را با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری
روی میز خالی من ، صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیت ها ، نامی از ما یادگاری
نفر دهم که اندک ذوقی در سرودن شعر دارد این ابیات را زمزمه کرد.
بیا مرا ببر ای عشق با خودت به سفر
مرا زخویش بگیر ومرا زخویش ببر
به شب نشینی شبنم، به جشنواره ی اشک
به میهمانی پرشور چشم وگونه ی تر
به نبض آبی تبدار در شبی بی تاب
به چشم روشن و بیدار خسته از بستر
دلم زدست زمین وزمان به تنگ آمد
مراببر به زمین و زمانه ای دیگر
نفر یازدهمی این دو بیت را با آه کشیدن خواند وگفت : این شاعر چقدر متواضع وفروتن بوده خانوم .
از تهی سرشار واز خالی پرم چون حبابی هر چه دارم هیچ هیچ
برگ هایی پاره از تقویم پار کهنه و بی اعتبارم هیچ هیچ .........
ودر جای دیگری گفته :
کالیم که سر سبز دل از شاخه بریدیم
تا حادثه ی سرخ رسیدن نرسیدیم
یک عمر دویدیم و لب چشمه رسیدیم
.... خشکید و به یک جرعه چشیدن نرسیدیم.
نفر دوازدهمی که پدر از دست داده این شعر را انتخاب کرده بود وبا قطره اشکی از گوشه چشمش این
ابیات را که قیصر برای دخترش "آیه" سروده خواند و گفت: قیصر پدر خیلی مهربانی بوده است خانوم.
بوی بهشت می شنوم از صدای تو
نازکتر از گل است گل گونه های تو
ای در طنین نبض تو ، آهنگ قلب من
ای بوی هر چه گل ، نفس آشنای تو
ای صورت تو آیه و آیینه ی خدا
حقا که هیچ نقص ندارد خدای تو
صد کهکشان ستاره و هفت آسمان حریر
آورده ام که فرش کنم زیر پای تو
رنگین کمانی از نخ باران تنیده ام
تا تاب هفت رنگ ببندم برای تو
چیزی عزیز تر زتمام دلم نبود
ای پاره ی دلم ، که بریزم به پای تو
امروز تکیه گاه تو آغوش گرم من
فردا عصای خستگی ام شانه های تو
در خاک هم ، دلم به هوای تو می تپد
چیزی کم از بهشت ندارد هوای تو
هم بازیان خواب تو ، خیل فرشتگان
آواز آسمانی شان ، لای لای تو
بگذار با تو عالم خود را عوض کنم
یک لحظه تو به جای من و من به جای تو
این حال و عالمی که تو داری ،برای من
دار و ندار و جان و دل من برای تو
نفر سیزدهم گفت : خانوم نگاه قیصر به مرگ جور دیگری بوده .مثل این که خداوند واقعا گلچین است
وافرادی را که به کمال می رسند وآسمانی می شوند پیش خودش می برد. در این بیت گفته:
رفت تا دامنش از گرد زمین پاک بماند آسمانی تر از آن بود که در خاک بماند
در این جلسه سه چهار نفری هم که به دلایلی سراغ کتاب های این شاعر نرفته بودند راغب شدند که
پی گیری کرده ودر جلسات بعدی مطلبی ارائه دهند و پرسیدند نام بقیه کتابهای این شاعر راهم معرفی
کنید تا بدانیم وبخوانیم. برای روز بزرگداشت این شاعرهم به طور خودجوش ،مراسمی برگزار کردندودر
پایان فاتحه ای برای شادی روحش خواندند.
خوب حالا به نظر شما یک شاعر را این طوری بشناسند وکلاس ،دانش آموز محوری اداره شود بهتر است
یا چیزهایی را حفظ کنند وتحویل دهند وروز های بعد به فراموشی بسپارند.